علی
علی
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

بدون عنوان

ساعت ۲:۳۲ ظهر دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ماه، اتوبوس برگشت به خوابگاه

صندلی یکی مونده به آخر اتوبوس زردرنگ خوابگاه نشستم. رادیو داره آهنگ مرو ای دوست اصفهانی رو داره پخش میکنه و مدام از سقوط هلی‌کوپتر رئیسی میگن. پشت سری‌هام دارن در مورد احتمال تعطیلی بحث میکنن. از صبح توی بلندگوی دانشکده صدای قرآن پخش میشد و به صورت رسمی فضا عزاداریه ولی در بطن مردم؟ میدونم عده‌ای واقعا داغونن از لحاظ روحی ولی از اون طرف میدونم عده‌ای واقعا خوشحالن و عده زیادی هم اصلا براشون مهم نیست. براشون اصلا فرقی نداره این اوضاع. امروز هم مثل دیروز همه چی برقراره. کلاس‌ها برگذار میشه، ماشین‌ها حرکت میکنن، فروشنده‌ها کاسبی میکنن و ....


سعی می‌کردم به حالت صورت آدما توجه کنم ولی نشونه خاصی نبود. فقط دوسه‌تا از بچه‌های عرب دانشگاه بهم تسلیت گفتن. صدرا هم به شوخی گفت تسلیت بهت میگم. ولی مثلا در مقایسه با صبح روزی که سپاه ماجرای هواپیما رو رسمی گفت هیچ‌نشونه‌ای از غم یا عصبانیت تو صورت کسی نمی‌دیدم. البته چرا! هادی هم مثل من بهت‌ داشت و نگران بود. فقط خواهرم خیلی ناراحت بود. تلفنی که حرف می‌زدیم خیلی غم داشت.

قرار بود آخر این هفته برم خواستگاری که با این ماجراها احتمالا میفته عقب. نگرانم واسه وضع کشور. به نظرم تازه داشت شرایط کم‌کم آروم میشد و شاید یه نشونه‌هایی از امید می‌دیدم ولی شرایط الان نگران‌کننده است. قاعدتا تا ۵۰ روز آینده باید رئیس‌جمهور جدید مشخص بشه.

نگران کفتارهایی هستم که الان چشم انداختن روی مرزهای ایران. نگران خون‌هایی هستم که اگه اوضاع به هم بریزه، ریخته میشه. ولی این حالت‌های مضطرب جامعه یه چیزی واسه من داره. ذهنم کم‌تر میپچه به خودش و تمرکزش میره روی مسائل دیگه.

راستی امروز صبح با دکتر نوربخش در مورد شرایط خواب بابا صحبت کردم. ازش خواستم مشورت بگیرم و آخرش خودش سر صحبت رو باهام باز کرد و در مورد تحصیلم پرسید. گویا یکی از بچه‌ها بهش گفته بود که قبلا مهندسی خنده بودم و ازم پرسید که چی شد که این کار رو کردم.

تا چه پیش آید و چه شود، ببینیم چی میشه ....

غم
مسیر تحصیلی من از شریف شروع شد و این روزها مسیرم به دانشکده پزشکی خورده. اینجا تجربه‌هامو می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید