من 7 - 8 سالی هست که به عنوان تحلیلگر محصول مشغول به کار هستم. باید بگم وقتی که وارد این حوزه شدم، به جز علاقمندی به حوزه IT و محصولات این حوزه هیچ ابزار دیگه ای در دست نداشتم. اگر فکر می کنید که در دانشگاه، مدیریت ، IT یا کامپیوتر خوندم و اندکی با این حوزه آشنایی پیدا کردم هم سخت در اشتباه هستید. من مهندسی مکانیک خوندم و ناگهان تصمیم گرفتم فرمون آینده شغلیم رو به سمت IT بچرخونم. اینکه چرا این تصمیم رو گرفتم رو هم شاید در مقاله دیگری به تفصیل بگم. اما چیزی که واضح هست اینه که در کلِ مسیر شغلیم تا به امروز، تجربه و مطالعه تنها چراغ راه من بوده و ریسک پذیری و خطر کردن تنها ابزارم. و صد البته وقتی قدم در راه گذاشتم، وجود انسانهای شریف و دانشمندی که سر راهم قرار گرفتن، چراغم رو پر فروغتر و مسیر حرکتم رو روشن تر کرد.
در این مجموعه مقاله سعی می کنم از اولین قدم برای تبدیل شدن به تحلیلگر محصول، هر آنچه که میدونم و به تجربه کسب کردم رو توضیح بدم. فرضم این هست که دارم برای یک تازه فارغ التحصیل از یک رشته غیرمرتبط توضیح میدم. برای همین از ابتدایی ترین قدم ها شروع می کنم و به تدریج عمیق تر میشم. ممکن هست در ابتدای کار، موضوعاتی که در موردش حرف می زنیم در اولین قدم های حرکت ِ هر پوزیشن شغلی ای کاربرد داشته باشه و خیلی عمومی باشه اما گفتنش خالی از لطف نیست.
اول از همه کمی در مورد محصولات IT باهم صحبت کنیم. حوزه تحلیل محصول، بسیار گسترده تر از اون چیزی هست که به نظر میرسه. با توجه به نوع محصولی که دارید ممکنه به ابزارهای متفاوتی نیاز پیدا کنید. محصول شما از نظر ماهیت و رابط کاربری می تونه یه اپلیکیشن موبایل باشه، یک صفحه وب باشه، یک اپلیکیشن exe باشه یا هیچ رابط کاربریای نداشته باشه و شما صرفا یک service Provider باشید.
از نظر نوع بیزینس ممکنه یک فروشگاه آنلاین باشید که کارش فروش کالا یا خدماته، سرویس مالی (بانک، بورس، حسابداری و ...) ارائه بدید یا با بیزینس هایی مثل شبکه های اجتماعی، پیامرسان ها، نرم افزار های مسیریابی، حوزه کودک و ... در ارتباط باشید. (کلا تنوع بیزینس به تعداد آدمای روی زمینه!) پس اولین و مهم ترین کار اینه که :
بیزینس رو بشناسیم!
یکی از پر چالش ترین کارها برای تحلیلگرهای محصول شناخت بیزینس هست. هر بیزینسی (چه کوچیک باشه چه بزرگ) پر از زیر و بم و نقاط کور و استثنا و اما و اگره! وقتی که میخواید تازه وارد یه حوزه بشید، شناخت تمام این ریزه کاری ها شاید یکی از پر چالشترین بخش کاری شما باشه. (شاید به همین دلیل هست که تحلیلگرهای محصول وقتی وارد یک حوزه شدند دیگه سعی می کنن توی همون حوزه ادامه بدند. ولی به نظر من نباید از تغییر و یادگیری بیزینس های جدید ترسید! هرچه سبد ِ دانشتون متنوع تر، ایده هاتون جامع تر و بدیع تر و باحال تر!)
سعی کنید هرچیزی که به اون بیزینس مربوط میشه رو یاد بگیرید و به چهارتا داکیومنتی که در اختیارتون میذارن اکتفا نکنید. وبسایت های خبری مرتبط رو پیدا کنید و اخبار مربوط به بیزینس خودتون رو بخونید. مخاطب خودتون رو بشناسید و سعی کنید متوجه بشید که با کی طرف هستید؟ (از نظر سطح سواد، سن، جنسیت، محل سکونت و ... .)
همیشه یادتون باشه، گستره ی بیزینس محدود به پلتفرم و کد و UI و UX و ... نیست. وقتی میگیم بیزینس رو بشناسید یعنی باید آدمهای مهم (و متاسفانه آدمهای با امضای طلایی یا رانت) اون بیزینس رو هم بشناسید. باید سیاست های حکومت در خصوص اون بیزینس رو هم بشناسید و محدودیت های قانونیشو هم بدونید. (مثلا اگه محصولتون ارتباط تنگاتنگی با درگاه پرداخت و پول داره، بهتره که وقت بذارید و قوانین مالی، مبارزه با پولشویی و ... رو هم بخونید و یاد بگیرید) اما نترسید. این قسمت رو به تدریج یاد میگیرید ولی حواستون باشه که حتما باید یاد بگیرید چون توی تعیین سیاست ها و خط مشیای که قراره در آینده با تصمیم شما انجام بشه این مسائل موثرند.
رقبا رو پیدا کنید و تا جایی که می تونید توی بطن کارشون نفوذ کنید و شروع کنید به مقایسه محصول شرکت خودتون با رقبا. توی مقایسه هایی که انجام میدید، کم کم نقاط قوت و ضعف محصول خودتون و شرکت های رقیب رو متوجه میشید و یه سری چراغ بالای سرتون روشن میشه. این نقاط قوت و ضعف رو یه جا برای خودتون بنویسید. (از من به شما نصیحت: روزهای اول کاری سعی نکنید نقاط ضعفی که پیدا کردید رو به روی همکارا یا سرپرست یا مدیرتون بیارید. چون اولا شما مطمئن نیستید که اون مورد واقعا ایراد هست یا علتی پشتش بوده؟ و اینکه بقیه تو دلشون میگن "ببین نیومده داره ایراد میگیره!" و خب خیلی وجهه خوبی نداره! یادتون باشه تحلیلگر محصول علاوه بر تخصص باید روابط خوبی با بقیه داشته باشه)
قدر نوعِ نگاه روزهای اول خودمون رو بدونیم!!
روزهای اولی که دارید با یه بیزینس یا محصول آشنا میشید، نوع نگاهتون به اون محصول - خالصانه و مخلصانه- درست شبیه نوع نگاه مشتری یا end-user هست! هرجا براتون مبهم یا گیج کننده هست، مطمئن باشید برای مشتری اون محصول هم مبهمه! هرجا گم شدید مطمئن باشید مشتری هم گم میشه و هرجایی که نمی دونستید باید چیکار کنید دقیقا مشتری هم همونجا با صورت بهت زده منتظر امداد غیبیه!
یادتون باشه یه محصول خوب اونی هست که هم برای حرفه ای ها راهدست و روان باشه، هم برای تازه کارا گیج کننده نباشه. روزهای اول کاریِ شما، مثل روزهای اول یه مشتری تازه کاره! برای همین تجربه کاربری روزهای اول خودتون رو فراموش نکنید و مثل یک گنج ارزشمند ازش نگهداری کنید! (بعدا با تمرین یاد میگیرید که بتونید همیشه خودتون رو جای یه کاربر تازه کار بذارید)
اعتماد به نفسمون رو از دست ندیم!
اگه در بدو ورودتون به شرکت فهمیدید یه developer هم همزمان با شما استخدام شده، حتما بعد از مدت کوتاهی متوجه میشید که developer عزیز خیلی زود شروع به کار می کنه و پروژه و تسک و ایشو میاد سمتش ولی شما همچنان دارید مستند میخونید و یاد میگیرید و دریغ از یه ایشوی خشک و خالی! خودتون رو نبازید، شما خنگ نیستید! ذات کاری شما ایجاب می کنه که تا وقتی تسلط خوبی به کل بیزینس و ماهیت اون پیدا نکردید، یه قدم جلوتر نرید! اما برای توسعه دهنده ها، تقریبا آسمون همه جا یه رنگه و کد همیشه کده و از این بیزینس به اون بیزینس خیلی فرقی نمی کنه. (مگر اینکه به تکنولوژی خاصی نیاز پیدا کنند که تا الان بلد نبودن یا نفر قبلی که کد زده خیلی کثیف کاری کرده باشه)
مطمئن باشید مدیران شما هم (اگر آدمهای حرفه ای باشن) هیچ وقت سرعت یادگیری و تسلط شما رو با افراد جدید در پوزیشن های دیگه مقایسه نمی کنند. پس با خیال راحت طی طریق کنید.
سوال پرسیدن، همیشه آخرین گزینه روی میز باشه!
همه میگن "ندانستن عیب نیست! نپرسیدن عیب است!" اما من میگم نپرسیدن نه تنها عیب نیست بلکه حسن هم هست! یک تحلیلگر محصول باید (و تاکید می کنم باید) problem-solver باشه. باید بتونه مشکل رو حل کنه! اصلا حقوق میگیره که بتونه مشکل شرکت یا مشتریها رو حل کنه! پس اولین قدم اینه که بتونه مشکل خودشو حل کنه!
اگه جایی گیر کردید یا موردی براتون مبهم بود، فوری دستتون رو بالا نگیرید و سوال نپرسید! شما باید یاد بگیرید که خودتون مشکل خودتون رو حل کنید! باید هرجا گیر کردید، سعی کنید خودتون، خودتون رو نجات بدید. سرچ کنید، مستند بخونید، رقبا رو چک کنید، نمونه های خارجی رو ببینید، دست به دامن یوتیوب بشید، سرچ کنید، سرچ کنید و باز هم سرچ کنید اما از سرپرست یا مدیرتون سوال نپرسید! همیشه سوال پرسیدن از سرپرست، مدیر و بقیه همکارا باید آخرین گزینه شما برای رفع ابهامتون باشه. اینطوری توی شرکت وجهه بهتری هم پیدا می کنید و قابل اعتمادتر میشید! چون همه میدونن که خودتون میتونید گلیم خودتون رو از آب بیرون بکشید. (جدای از همه اینها، معمولا همکارهاتون سرشون خیلی شلوغه و بعضیاشون کسی که زیاد وسط کارشون میپره و سوال میپرسه رو به چشم موی دماغ نگاه می کنند و کلافه میشن)
با ادبیات محیط کاریتون آشنا بشید.
ظاهر امر اینه که شما صبح میاید سرکار، پشت سیستم خودتون میشینید و شروع می کنید به مستند خوندن. (بعضی وقتا هم حوصله تون سر میره و توی دیجیکالا یا لینکداین می چرخید و وقت تلف می کنید!) اما یادتون باشه، "چه وقتی که دارید مستند می خونید چه وقتی که دارید لینکداین رو بالاپایین می کنید یا دیجیکالا رو چک می کنید، باید گوشهاتون همیشه تیز باشه و هرچیزی که میشنوید رو به خاطر بسپرید!" باید بدون اینکه لازم باشه وارد بحث بشید، به صحبت های همکاراتون گوش بدید و اصطلاحات رو حتی اگه معنیش رو نمیدونستید بشنوید. باید از خلال حرف های بقیه، پروژه های جاری شرکت رو بشناسید، متوجه بشید تا کجا پیشرفت داشتن و ایرادایی که در موردش حرف می زنن چیه! آدمایی که روی پروژه کار می کنن رو بشناسید و نقش هر کدوم رو کشف کنید. بالاخره یه روزی شما قراره توی اون پروژه نقش بازی کنید و خب، بعد از 2-3 ماه یکم ضایع هست اگه بخواید تازه بپرسید "خب! کجا بودیم؟"
البته با توجه به شرایط حال حاضر و دورکار شدن نیروها این کار یکم سخت تر شده. اما بهتون پیشنهاد می کنم حتی اگه مدیرتون گفت می تونید دورکار باشید، سعی کنید ماه های اول حتما پشت میزتون توی محل کار حضور داشته باشید. حتی اگه کسی هم نباشه، با محیط آشنا میشید، حراست شما رو می شناسه و کلی اتفاقای جالب و هیجان انگیز براتون میوفته.
مشکلاتی که قبلا وجود داشته رو بشناسید
اکثر شرکت ها انبار شلوغ و درهمی از مشکلاتی دارن که یا حل شده یا حل نشده باقی مونده. هر شرکتی با توجه به سیاست های خودش از یه سری ابزار برای مدیریت این مسائل استفاده می کنه. (معروف ترینشون JIRA یا Trello هست)
یکم که از حضورتون گذشت و اعتمادها بهتون جلب شد پیگیر باشید که دسترسی به این سامانه ها رو بهتون بدهند (اگه هنوز دسترسی نداشتین) و شروع کنید به خوندن ایشوها و تسکهایی که قبلا ثبت شده. نحوه حل مساله رو بخونید، کامنت ها رو بخونید. آدمایی که بیشتر کامنت میذارن رو بشناسید. اونایی که بیشتر ایشو یا تسک جدید ساختن رو بشناسید. با ادبیات نحوه گزارش باگ، تعریف فیچر جدید یا درخواست اصلاح فیچرهای موجود آشنا بشید. این به شما کمک می کنه متوجه بشید که چرخه به دنیا اومدن این ایشوها چطوری هست و چطور باید مسائل رو پیش ببرید.
جمع بندی:
برای اینکه سخن به درازا نکشه در این قسمت به همین چندتا نکته اکتفا می کنم. آنچه که در این قسمت سعی کردم بهش اشاره کنم، تماما حول یکی از ویژگیهای مهم یک تحلیلگر محصول - یعنی self-motivate بودن - می چرخه. راحتتر بخوام بگم، قصدم در بیان موارد بالا اینه که یک تحلیل گر محصول خوب در اولین قدم باید یاد بگیره که خودش بتونه گلیمشو از آب بکشه بیرون. باید یاد بگیره از نظر شخصیتی از همون اولین لحظات حرفهای رفتار کنه و وابستگیشو برای برداشتن اولین قدم های خودش به حداقل برسونه. امیدوارم که این سلسله مقالات بتونه برای کسانی که میخوان وارد این حوزه جذاب بشن مفید باشه و کمک کنه تا تحلیلگرهای قابلی داشته باشیم. در مقاله های بعدی بیشتر باهم صحبت خواهیم کرد.