و انگار این ذات خلقت است که با لذت آمیخته و شاید تنها هدف از خلقت خلق کردن باشد !
پس چه هدفی والاتر از خلقت در دنیای به ظاهر بی هدف.با نیم نگاهی میفهمید همه ی رشته ها به هم تنیده اند و کلافی از سردرگمی و بی نظمی را ساخته اند اما به طرز شگفت انگیزی به هم متصل و مربوط هستند.
فرض کنید آینده تنها یک تابلوی نقاشیست که قرار است خالق آن باشید آن را چطور نقش میزنید؟
بیاید از این دیدگاه به خلق کردن بنگریم.دیگران کاشتند و ما خوردیم و ما میکاریم تا دیگران خوردند.
دنیا پر از هدف های گوناگون است پر از افکار متفاوت و متناقض پر از تضاد های بشدت گوناگون و در نهایت پر از تن های بشدت متفاوت.اما همه یک نقطه مشترک دارند حتی تضاد ها در نقطه ای با هم به موافقت میرسند.
و مهمترین این برخورد و شباهت.شباهت خالق بودن همگیست.چه خواسته و چه ناخواسته !
ما ناخواسته روندی از توسعه خلق کردن هستیم و اگر در میان همه ساز ها که منظم در نواختند سازی خلاف گونه نوازیم.موسیقی زندگی ما شبیه همان موسقی های فالش بدرد نخور میشود.
حالا تصور کنید موسیقی که شما نقشی در نواختنش دارید و جزیی از آن هستید همان تابلوی نقاشیست که هر لحظه در خلق آن موثرید.
آیا میخواید یک موسیقی بدرد نخور از خود به جای بگذارید یا خیر یک موسیقی که هرکس با شنیدنش و دیدنش مست و مدهوش از آن میشود.
فراموش نکنید هر چند جز کوچکی از این سمفونی هستید.اما خود به تنهایی یک قطعه و یک شاهکار به یاد ماندنی هسیتد...
آماـבرا !