ویرگول
ورودثبت نام
امین علائی | Amin Alaei
امین علائی | Amin Alaei
خواندن ۸ دقیقه·۴ سال پیش

رهبران بزرگ چگونه به ما احساس امنیت می بخشند؟

تغییری باش که دوست داری در جهان ببینی! (گاندی)
تغییری باش که دوست داری در جهان ببینی! (گاندی)


امنیت یکی از اساسی ترین نیاز های انسان است. مثال هایی مانند ساختن لباس جهت حفاظت بدن از بلایای طبیعی و یا پناه بردن به غارها از شر درندگان، نشان می دهند انسان ها پیش از اینکه تمدنی وجود داشته باشد به امنیت فکر می کرده اند و خیلی پیش تر از آنکه انسانها واژه ی امنیت را بشناسند، به دنبال آن بوده اند. امنیت در واقع نقطه ی مقابل خطر است. احساس خطر، ذهنمان را پراکنده می کند، پریشانمان می سازد و ما را از تمرکز روی اهدافمان باز می دارد. قطعا راه حل هایی وجود دارد که ما را از ترس ناشی از احساس خطر رها می کند. احساس امنیت می تواند از میزان اعتماد به نفس اشخاص سرچشمه بگیرد. در این نوشته نمی خواهم با شما راجع به چگونگی بهبود اعتماد به نفس صحبت کنم. بیشتر می خواهم درباره ی انتظاراتم از مدیران و رهبران سخن بگویم. چرا که اعتقاد دارم این مدیران و رهبران هستند که در نسل های پس از خود اعتماد و خود باوری و احساس امنیت را بوجود می آورند. به نظر من نقش رهبری در جوامع جهت ایجاد حس امنیت و آرامش از هر نقشی پر رنگتر است. حتی پر رنگ تر از اراده ی شخصی اعضای جامعه.

خطر نقطه مقابل امنیت است.
خطر نقطه مقابل امنیت است.


بلااستثنا وقتی در سازمان های موفق، به دنبال علت موفقیتشان می گردم به رهبرانی می رسم که عاشق و قدردان آدم ها هستند. انگار این فرشتگان بی مزد و مواجب فقط به یک چیز می اندیشند. چطور به رشد و پیشرفت دیگران کمک کنیم؟ در واقع آنها به افرادی پاداش خواهند داد که افتخارشان کمک کردن به رشد تک تک اعضای سازمان است. در مقابل مدیران سازمان‎های شکست خورده به افرادی پاداش می دهند که افتخارشان بهره کشی از اعضای سازمان در جهت رشد مدیریت است. دقیقا بر عکس یکدیگر ! یکی برای همه، در مقابل همه برای یکی!

شاید بگویید این تفکر که از آن سخن می گویی چه ربطی به مدیریت دارد؟ خیلی ها معتقدند که میزان تلاش انسان ها برای رشد دیگران، کاملا به شخصیت خودشان بستگی دارد. ولی واقعیت این است که این محیط است که انسانها را برای اهمیت دادن به رشد دیگران ترغیب می کند و شرایط محیطی یک سازمان برخواسته از نگرش رهبران سازمان است.

وقتی از رهبران قهرمان سوال می کنید که چرا اینقدر قدردان افراد سازمانتان هستید مستقیم یا غیر مستقیم به شما پاسخ خواهند داد چو این آدم ها دارند زندگیشان را برای ما می گذارند و هرچه انجام می دهند برای ماست. این نحوه ی پاسخگویی نشان از حس اعتماد و همکاری عمیقشان دارد. در مقابل مدیران شکست خورده که دائما فیگور آدم های قدر دان را می گیرند خیلی مغرورانه جواب خواهند داد ما اینیم دیگر! چون برای ما خوب کار می کنند!

مشکل حس اعتماد و همکاری این است که، اینها احساس هستند و در احساسات قطعیت وجود ندارد. شما نمی توانید به دیگران امر کنید که از امروز باید به من اعتماد داشته باشید چون من خیلی قابل اعتمادم و همان لحظه اعتماد به وجود بیاید! یا اینکه به کارمندتان بگویید از فردا باید با فلانی همکاری کنی و از فردا این همکاری به سرعت شکل بگیرد. احساس اعتماد و همکاری در یک فرآیند به وجود می آید و قبل از اینکه در وجود اشخاص با تمام وجودشان حس نشود، متبلور نخواهند شد.

برای اینکه ریشه ی این احساس ها را دقیق تر بشناسیم بگذارید سری به عصر پارینه سنگی بزنیم. دوران پارینه سنگی، یعنی حدود 10 هزار سال قبل از میلاد مسیح، یکی از طولانی ترین دوره های تاریخی تمدن بشریست. در این دوران انسان ها در گروه هایی گرد هم آمدند. مشخصه اصلی این دوران ساخت ابزار های سنگی برای شکار، فعالیت های روزانه و همچنین زندگی غار نشینیست. در آن روزها احساس خطر با آنچه ما امروز می شناسیم بسیار متفاوت بود. جهان پیرامون انسانها پر از خطر هایی بود که حیات انسان را به مخاطره می انداخت، خطر هایی مانند طوفان ها، کمبود منابع غذایی و حمله ی حیوانات وحشی. در این دوران انسان ها فهمیدند با در کنار هم جمع شدن می توانند بر بسیاری از این خطرات غلبه کنند. در واقع با جمع شدن در کنار یکدیگر احساسی به نام امنیت را تجربه کردند. در واقع این احساس امنیت از احساس اعتماد و همکاری زاده شده بود. می توان اینگونه تعریف کرد که احساس امنیت، ذاتا از احساس اعتماد و همکاری برخواسته است. آنها آموختند که وقتی در خواب هستند می توانند با اعتماد به یک نفر از اعضای گروه به عنوان نگهبان شب از خطر ها آگاه شوند. بدون احساس اعتماد به نگهبانان شب، یقینا این همکاری و احساس امنیت و در نیتجه امکان یک خواب شیرین و راحت محقق نمی شد. بدون حس اعتماد و همکاری در واقع امکان بقا وجود نداشت.

زندگی در عصر امروز چیزی شبیه به زندگی در عصر پارینه سنگیست. پیرامونمان پر از خطر هایی است که فرصت خوب زیستن، موفقیت و متاسفانه حتی بقای ما را تهدید می کند و هر چقدر هم که خوش بین باشیم نمی توانیم این حقایق و خطر ها را کتمان کنیم. عدم ثبات اقتصادی، اشباع بازار از کالاها و خدمات، رقابت های تنگاتنگ و در نتیجه عدم اطمینان شغلی و حتی مشکل در تامین نیاز های اساسی زندگی مثل تغذیه سالم، مسکن و خیلی از نیاز های اساسی دیگر زنگ خطر را در ذهن ما روشن می کند. حقیقت این است که ما
نمی توانیم به تنهایی هیچ کنترلی روی این خطر ها داشته باشیم. تنها متغیر برای کنترل این خطر ها، شرایط درونی سازمان ماست. یک گروه از انسان ها که دور هم جمع می شوند تا با همکاری و اعتماد، از خطر ها در امان باشند و احساس امنیت کنند و اینجاست که نقش مدیریت پر رنگ می شود. زیرا که شرایط درونی یک سازمان به شدت وابسته به نحوه ی رهبریست. این رهبر است که باید با در اولویت قرار دادن اعتماد و امنیت اعضای سازمان، آنها را قانع کند که در امنیت هستند و آنها را قانع کند که به یکدیگر اعتماد داشته باشند و پس از آن همکاری و کلی اتفاق های خوب خود به خود به وجود خواهد آمد. وقتی درون یک سازمان، رهبر با مواجه شدن با اولین مشکلات، کارمندان را از عدم قطعیت در ادامه ی همکاری آگاه می کند و یا کارمندان را با تهدید به از دست دادن کارشان مانند ماشین ها مجبور به عمل بر اساس دستور العمل هایی از پیش تعیین شده می کند، در واقع احساس امنیت را در اعضای سازمانش از بین برده است. و وقتی احساس امنیت کم می شود اعضای سازمان به شما خواهند گفت که به مدیرشان اعتماد ندارند. اگر شما مشتری ثابت یک شرکت فروشگاه اینترنتی به خاطر خدماتشان هستید، این خدمات خوب نشان از کارمندان ایده آن سازمان نیست، در واقع این خدمات خوب، نشان از اعتماد کارمندان به مدیر است.

وقتی شرایط درون یک سازمان خوب نیست، اعضای سازمان بیشتر انرژی و زمانشان را صرف حفاظت از خودشان در مقابل خطرات و دیگر اعضا درون سازمان می کنند و این مساله باعث تحلیل سازمان می شود. در مقابل وقتی درون سازمان امنیت و اطمینان وجود دارد، تمام اعضا نیرو و استعدادشان را وقف مواجهه با خطرات بیرونی سازمان و استفاده از فرصت ها خواهند کرد.

در سازمان هایی که اعضا به مدیران خود اعتماد دارند، بدون ترس از شکست با تمام وجود بر اهداف سازمان و فرصت ها تمرکز می کنند و به خوبی می دانند در صورت مواجهه با شکست رهبر حامی و راهنمای آنها خواهد بود. در مقابل در سازمان های شکست خورده، افراد از ترس مواجهه با توبیخ ها و تحقیر های ناشی از شکست، کاملا انگیزه و خلاقیت را از دست می دهند و ترجیح می دهند فقط از اصول پیروی کنند. مدیران خوب، کارمندانشان را تشویق می کنند تا به دنبال علایق، اهداف و انگیزه های شخصی خود حرکت کنند و در مقابل مدیران شکست خورده، از دیگران انتظار دارند علایق خود را کاملا نادیده بگیرند و فقط علایق مدیریت را دنبال کنند. ساده بگویم، مدیران خوب رفتاری مشابه به رفتار والدین نسبت به فرزندان دارند که بدون هیچ چشم داشتی، فرزندان را به پیگیری اهداف و علایقشان تشویق می کنند.

در واقع مدیران شکست خورده، قوانین و قرارداد های عمیق انسانی را که ریشه در تاریخ بشریت دارد، نقض می کنند. در این قرارداد ها صحبتی از اعداد و ارقام و حقوق و دستمزد نشده است. این قرارداد ها برای بقای نوع بشر بوجود امده اند و ریشه در احساسات و نیاز هایی دارند که از روزهای آغازین پیدایش انسان روی کره ی خاکی همراه او بوده اند. چه کسی می پذیرد که گاندی با 100 ها میلیون دلار حاضر به خدمت به مردمش شده. گاندی برای رسیدن مردمش به آنچه می خواستند تمام زندگیش را فدا کرد و این مساله یک اعتماد عمیق نسبت به او در ذهن مردمش ایجاد کرد.


وقتی به عنوان یک مدیر موفق شوید احساس امنیت را در سازمانتان بوجود بیاورید، احساس اعتماد و همکاری خود به خود شکل خواهد گرفت و خواهید دید که افراد شروع به همکاری با یکدیگر می کنند.

رهبر بودن یک انتخاب است و نه یک جایگاه. حتما با مدیران زیادی ملاقات داشته ایم که فقط در جایگاه مدیر نشسته اند. آنها فقط و فقط اولویت های از پیش تعیین شده هستند و نه رهبران ... . ما کاری که می گویند انجام می دهیم فقط و فقط چون آنها نسبت به ما اولویت دارند و نه اینکه بخواهیم از آنها پیروی کنیم. در مقابل با افرادی روبرو شده ام که از هیچ جایگاه مدیریتی برخوردار نبوده اند اما مدیران بزرگی بوده اند. چرا که آنها همیشه به دنبال رشد اطرافیانشان هستند و همیشه اولویت را به رشد دیگران می دهند. آنها پر تلاش و موفق هستند اما با این وجود ترجیج می دهند پس از افراد هم رتبه ی خود دیده شوند.

در واقع وقتی رهبران امنیت ، آرامش و علایق اعضای سازمانشان را در اولویت قرار می دهند و قبل از دیگران ریسک ها و خطر ها را به جان می خرند، واکنش طبیعی افراد سازمانشان این خواهد بود که با گوشت و پوست و استخوانشان به او کمک خواهند کرد که به اهداف و علایقش برسد. وقتی از افرادشان سوال می کنید که چرا خودتان را وقف سازمانتان کرده اید فقط یک جواب دارند. جوابشان این است که ما به رهبرانمان مدیونیم...

موفقیتمدیریترهبریکسب و کار
مدیر پروژه | متخصص در طراحی و پیاده سازی سیستم های آکوستیکی و الکتروآکوستیکی | عاشق ایده پردازی و ساختن | شخصیت مورد علاقم در زندگی ایلان ماسک مدیر تسلا و اسپیس ایکسه |
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید