نمیدانم چقدرش واقعی است و چقدر از تخیل نویسنده برآمده است. نمیدانم آیا شخصیتی با عنوان محیا قوامیان که دختر آیتاللهی باشد به همین نام وجود خارجی دارد یا نه. برایم مهم نیست! چون میدانم دارم رمان میخوانم. همین کار را راحتتر میکند برای خواندن آنچه که شاید همهاش از اول تا آخر دروغی بیش نباشد! حالا دروغبودنش هم مهم نیست؛ چون این در هنر مدرن هم یک چیز عادی است و از یک مانیفست بزرگ میآید که "دروغ هرچه بزرگتر باورپذیرتر"!
مصاحبهای از استاد مرحوم کیارستمی شنیدم که میگفت: ما داریم دروغ میگوییم فقط شاید لایِ این دروغها حقیقتهای کوچکی هم باشد!
چه اعترافِ بزرگی!
کیف کردم از اینهمه صداقت!
همین است. کاش نویسندههای ما کمی از این صداقت در وجودشان بود که دروغشان را راست جلوه ندهند!
محصولات هنر مدرن تمزیج حق و باطلاند! البته کفهی ترازو اغلب به نفع باطل است! مثال کوچکش در فیلمهای دزد و پلیس مخاطب همیشه دوست دارد دزد از دست پلیس بگریزد و همین ماجرا را برای مخاطب جذاب میکند! غافل از اینکه حق با کدام است!
وقتی آیدا مرادی آهنی در ابتدای رمان "شهرهای گمشده" نوشته این داستان واقعی نیست و اسمها اگر وجود خارجی دارند اتفاقی است، همین هم صداقت است!
رماننویس باید بداند اگر راه سلفِ رماننویسان را میرود دارد تلاش میکند، دروغش را حقیقت جلوه دهد. پس ادای حق و حقیقت درآوردن در دل رمان گزافی بیش نیست!
حال اگر تو چیزی نوشتی که با یقین کامل طرف حق را گرفتی و نخواستی در گیر و دار تخیل، حق و باطل را کنار هم بنشانی اسمِ داستان و کتابی را که مینویسی "رمان" نگذار!
رمان ویژگیهای خودش را دارد و اگر نخواستی به ویژگیهایش اعتماد کنی (که حق همین است)، پس لااقل تلاش نکن آنچه را متضاد با وجود رمان است را در آن جاساز کنی!
رمان رمان است و آنچه تو در حال نوشتنش هستی رمان نیست. شاید چند ویژگی از رمان را با خود داشته باشد.
آنچه اما مرا کشاند تا با خواندنِ این رمان چندجمله بنویسم، شگفتی من از یک پژوهش گسترده در این رمان است! انصافا دستمریزاد به زحمت خانم مرادی آهنی.
پژوهش در رمان خیلی مهم است. پژوهش اگر نباشد شخصیت تیپ میشود؛ زاویهی دید درست یافت همی نشود. مضمون ذبح شده و داستان آبکی از کار درمیآید و...
بعضی میگویند که دیگر زمانه زمانهی رسانهزدگی است و مخاطب به دنبال کارهای دقیق نیست و با کارهای سطحی حال میکند؟
یک سوال: در زمانهای که دیگر کتابهای داستایفسکی و تولستوی و بولکاگف خواهان ندارد، این مشکل از این رمانهاست یا مشکل زمانه؟! اگر ذائقه تغییر کرده این تغییر ذائقه به کجاست؟! فردا به کجا خواهد انجامید؟!
بنظرم این مشکل زمانه است که رسانهزده است و ما باید تمام تلاشمان این باشد که در این عصر دروغزدگی و سطحینگری، از سیطرهی هژمونیِ رسانهای به درآییم. و آیا در این میان وظیفهی هنرمند جز بیرون کشیدن انسان از دامِ غفلت و بیخبری است؟
وظیفهی نویسندگان انقلاب اسلامی این نیست که خود در چنبرهی زمانه گیر کنند بلکه باید فراتر از آن عمل کنند. وگرنه اگر از قوانین زمانه تبعیت کنی، چه تفاوتی است بین یک نویسنده و هنرمند با عامه مردم.
اصلا نویسندهای که از قوانین روزگارش تبعیت کند چگونه میتواند حیات داشته باشد؟! مگر بیحیات میشود اثر تازه و زنده خلق کرد؟!
پ.ن: این رمان را در نمایشگاه خریدم. به حکم اینکه رویش نوشته بود از نامزدهای جایزه حبیب غنی پور! متاسفم که روشنفکری مجبورشان کرده کلمهی شهید را از ابتدای اسم حذف کنند! جایزهی شهید حبیب غنیپور عزیز...