amin.babazadeh
amin.babazadeh
خواندن ۱۱ دقیقه·۳ ماه پیش

ما در چه تاریخی زندگی می کنیم؟! |نگاهی به رمان گذر از زمان

خواندن یک رمان اگر تو را به فکر ببرد و سوالاتی برای تو ایجاد کند موفق است. یکی از ویژگیهای رمان همانا اندیشه ورزی است. بنابر گفتۀ میلان کوندرا، « رمان کاویدن هستی است و نه واقعیت!» رمانهای بزرگ تاریخ هم برای ایجاد سوال در مخاطب از زمانه و هستی مهم و ماندگار شده اند. صرفِ داستانگویی هدف رمان نیست و این مهم آن را از سایر روایتها متمایز می کند.

اریک امانوئل اشمیت را با رمانِ "زمانی که یک اثر هنری بودم، شناختم". او در این رمان نشان داده است که دقیقا هدف او از نگارش رمان اندیشه ورزی است. بعد هم کارهای مهم دیگرش و البته نمایشنامه هایش که همگی نشان از این اصل مهم در نوشته های او دارد.

اریک امانوئل اشمیت
اریک امانوئل اشمیت

آنچه سبب شد تا رمان " گذر از زمان " او را بخوانم یکی قطعا به خاطر نامِ اشمیت بود و یکی هم به خاطر متن پشت جلد آن بود که توضیح می دهد این رمان دربارۀ کسی است که عمر طولانی هزارساله دارد و اتفاقات تاریخی مهمی را از نزدیک دیده است. ناشر خارجی هم در مقدمۀ کتاب آورده است که او برای این رمان ۳۰ سال پژوهش کرده و درباره مسائل تاریخی، علمی، مذهبی، پزشکی، اجتماعی، فلسفی و فنی مطالب فراوانی جمع آوری کرده است؛ گویا این رمان جلدهای دیگری هم دارد که در حال نگارش هستند. مصر شدم آن را بخرم. هرچند که قیمت کتاب کمرشکن بود!

داستان رمان هم درباره نوآم است که در قبیله ای در کنار دریاچه زندگی می کند؛ در انتهای دوران پارینه سنگی! پدر نوآم رئیس قبیله است. انتخاب نام نوآم برای این شخصیت هم خود دلیل تاریخی دارد. داستان به ماجرای نوآم و پدرش و افراد قبیله برمی گردد. آنها در زمانی زندگی می کنند که برای تامین مایحتاج زندگی خود می بایست با طبیعت زندگی کنند. نوآم با آنکه با مینا ازدواج کرده است اما عاشق نورا دختر تیبور پزشک می شود. داستان این عشق به کجا می کشد را در رمان بخوانید. تیبور به نوام درسهایی از طبیعت می آموزد و نوآم مانند یک دانش آموز باهوش تمام آنچه را تیبور به او میگوید به خاطر می سپارد.

این رمان دو دوره دارد؛ یکی دوران دریاچه و دیگری دوران توفان بزرگ. راوی در هر دو قسمت هم نوآم است. اتفاقات دوران دریاچه با آنکه قصه ای پرکشش دارد اما موضوع این نوشته نیست. زیرا در تاریخ قبیله‌هایی با این سبک زندگی وجود داشته‌اند کمااینکه امروزه هم در برخی از نقاط چنین قبایلی وجود دارند. اما توفان بزرگ آنچنان که از نامش پیداست دقیقا موضوع این سیاهه است. چون این توفان بزرگ همان توفان نوح است. تیبور این توفان را براساس خوابهایی که دیده پیش بینی می کند و آن را به نوآم اطلاع می دهد. او می گوید که با توجه به راز خواب من آب دریاچه بالا خواهد آمد و حتی از سطح کوهها فراتر خواهد رفت و همه چیز را فراخواهد گرفت. نوآم که بعد از اتفاقات پر فراز و نشیب، جانشین پدرش شده و رییس قبیله است تصمیم می گیرد برای نجات قبیله راهی بیندیشد تا از توفان بگریزند.

رمان گذر از زمان
رمان گذر از زمان

در طول خواندن قسمت اول رمان منتظر بودم تا به قسمت دوم آن برسم تا ببینم اشمیت درباره توفان بزرگ چه نوشته و این خرق عادت خداوندی را چگونه به تصویر کشیده است؟ کنجکاو بودم ببینم آیا بالاخره در تمدن غرب اندیشمندی چون اشمیت توانسته از پس روایتِ تاریخ انبیاء در دل یک رمان برآید و برخلاف جریان آب شنا کرده باشد؟ با توجه به شناخت نسبی که از این رمان‌نویس معروف و پرکار داشتم حدس زدم او مثل کارهای سابقش طرحی نو درانداخته و جریانی جدید در ادبیات و تاریخ مدرن غربی به جا گذاشته باشد.

اما در «گذر از زمان» یک روایت جدید است. روایتی براساس دسته دوم تاریخ نگاری مدون غربی که در آن غلبه بر طبیعت اصل قرار گرفته است. بله توفان همان توفان خداوندی است با این تفاوت که بعضی از ابنای بشر موفق می شوند بر آن هم غلبه کنند!‌ شگفت آور است!

روایت عالم پس از حضور حضرت آدم – علیه السلام- بر زمین مورد تایید ادیان الهی است. داستان هبوط را همه پذیرفته اند و فقط در تاویل آن روایت ها مختلف است. داستان کشته شدن هابیل و قابیل هم که در تورات و انجیل روایت شده است. با اینکه روایت تورات و انجیل در این زمینه متفاوت است اما در اصل وقوع این حادثه توافق دارند.

داستان کشتی نوح و توفان نوح هم با اختلافات اندکی در تورات و انجیل و قرآن آمده است! داستان عدم اطاعت مردم از نوح نبی و دستور خداوند به ساختن کشتی و انتخاب جفتی از حیوانات مختلف روی زمین و انسان هایی که به کشتی سوار شدند. بعد یک توفان بزرگ و "فارالتنور". از زمین آب جوشید. چهل روز باران سیل آسا هم بارید و زمینیان به جز آنانکه سوار کشتی بودند ازبین رفتند.

از سوی دیگر بنابر منابع دینی توفان نوح نبی یک توفان جهانی بوده است و جهان تجدید شده است. این مساله به شهادت کتب آسمانی، مثل عذابِ قوم عاد و ثمود نبود که منطقه ای از جهان را در بر گرفته باشد. بلکه توفان بزرگ تمام زمین را در برگرفت و همه موجودات از بین رفتند . وگرنه چرا خدا باید به نوح بفرماید که ازهر حیوانی یک جفت انتخاب کن تا سوار کشتی شوند. تا نسل شان امتداد یابد؟!

اما در "گذر از زمان" روایتی تازه بر اساس مبانی غرب مدرن از آنچه در تاریخ انبیاء می گذرد. روایتی که در آن انسان همان کاری را انجام می‌دهد که غربِ منهای خدا آن را از او انتظار دارد. نویسنده با طرح سوال در کیفیت ماجرا بر اساس متون مقدس تردیدهای جدی را مطرح می‌کند. نوآم در تعریف واقعه می گوید: بعدها در قصه هایی که از توفان بزرگ خواندم دیدم که نوشته اند ۴۰ روز آسمان بارید!‌ چه کسی گفته ۴۰ روز؟ چگونه توانستند روز و شب ها را بشمارند؟ بارش 40 روزه از روایات کتب الهی است که ایشان در آن تردید می کند.

اشمیت در صفحات پایانی رمان صریحا می نویسد:

«پژوهش همان چیزی را می گفت که نوآم قبلا نتیجه گیری کرده بود. توفان بزرگ جهانی نبوده است. (!) منطقه ای بود. تعدادی با فرار کردن جان سالم به در برده بودند. اما توفان روی مردم کوه نشین تاثیری نکرده بود.» (رمان گذر از زمان صفحۀ 571)

جالب اینجاست که در داستان حضرت نوح که در قرآن کریم آمده است فرزند او در پاسخ به کمک پدر گفت: که ما به سوی کوهها فرار می کنیم تا از سیل درامان بمانیم. اما نوح نبی به او گفت که کسی را از این توفان راه نجاتی نیست!

قبیله نوآم به خدایان چندگانه باور دارند و نه به خدای واحد یگانه! چرا باید تمام مردمی که از امر نوح بر پرستش خدای یگانه اعراض کرده اند نابود شوند ولی نوآم و نورا و... جاودانه شوند؟! یعنی نویسنده دلیلی بر برتری این دو نسبت به قومشان ارائه نکرده پس نجات آنها از این واقعه نه حتی عذاب الهی چه وجهی دارد؟

شگفت آورتر اینکه نوآم و نورا در این توفان بزرگ به سبب حادثه ای که معلوم نیست منشا آن چیست و کجاست با خوردن گلوله ای آتشین، عمر جاودانه هم یافته اند! تازه کسی که در تاریخ به عنوان پیروز توفان بزرگ می ماند نوام است و نه نوح و نه خدای نوح!‌

با اینکه نوشتار مورد اشاره رمان و زائیده تخیل است اما پرسش بنیادین این است که مبنایِ روایت غربی در قالب از تاریخ انسان چیست؟

شهید آوینی علیه الرحمه و الرضوان در کتاب "توسعه و مبانی تمدن غرب مقاله ای" دارد با عنوان «نوح نبی -سلام الله- و تاریخ تمدن». او در این مقاله سعی دارد که تاریخ نگاری غرب را که بریده از تاریخ انبیاء سلام الله علیهم اجمعین است به نقد بکشد. در این مقاله او با اشاره به گزارشی از نشریه "انقاد نیزوب" شوروی درباره اکتشاف قطعات سالم به جامانده از کشتی نوح نبی در منطقه ای از وادیِ قاف این سوال را مطرح می کند که چرا در تاریخ های مدون غرب، تاریخ انبیاء مورد غفلت قرار گرفته است؟ شهید آوینی می گوید ما دو دسته تاریخ مدون در دنیای مدرن داریم که در دانشگاههای دنیا تدریس هم می شوند: یک؛ تاریخ ستمگری های پادشاهان و دو؛ تاریخ غلبه بشر بر طبیعت برای رفع گرسنگی و تشنگی.

هم ایشان در مقاله دیگری با عنوان « دهه شصت و امام خمینی » نوشته اند: « در تاریخ ویل دورانت هم اگر به از تاریخ انبیاء پرداخته شده اما وجودشان را در هاله ای از ابهام گذاشته است.»

بعد هم اشاره می کنند به نامگذاری اعصار گذشته براساس ابزار تولید به عصر سنگ و آهن و مفرغ و مس و... و نه بر اساس وقایعی که حقیقتا رخ داده اند. شهید آوینی معتقد است این نامگذاری‌ها هم از روی غفلتی است که دامن تمدن جدید را گرفته است و موجب هبوط او به ظلمت کنونی دنیای مدرن و عالم بی معنا شده است.

چرا با خواندن رمانِ "گذر از زمان" آقای اریک امانوئل اشمیت به یاد این مقالۀ شهید آوینی افتادم؟ سوال اصلی من که سبب شد این سیاهه را بعد از خواندن رمان اشمیت بنگارم این سوال است که اصلا «ما در چه تاریخی زندگی می کنیم؟»

چرا در پی جواب این سوالم. روزی پسرم از من پرسید " انسان های اولیه ای که در غار می زیسته اند پس چگونه خدای یگانه را شناخته اند؟" من از گفتگویی که در پس این سوال با پسرم داشتم متوجه شدم به لطف روایت های غربی در انیمیشن‌ها و کارتن‌های کودک، فرزندان‌مان تاریخ را با روایت غربی می فهمند. درکی از آنکه اولین انسان روی کرۀ خاکی، خود پیامبر بوده است، ندارند! فرزند 10 ساله ام حتی نمی تواند بین دو تاریخ تمایز قائل شود. این فاجعه نیست؟!

جالب تر اینکه این فقط کودکان نیستند که اینگونه می فهمند. نوجوانان و جوانان و بعضا بزرگسالان ما هم بین این دو تاریخ تفاوتی نمی بینند. روایت غربی از تاریخ بشر این روزها در مدیوم فضای مجازی بر روایت های تاریخ انبیاء غلبه یافته است. برخی از بزرگسالان ما هم وقتی با آنها هم کلام می شوی نمی دانند که نوع بشر بعد از توفان نوح نبی تجدید یافته است. ما از فرزندان قابیل نیستیم که هابیل را کشت. ما از نسل آنهاییم که توحید و نبوت را پذیرفتند و بر کشتی نوح سوار شدند!

وجه تمایز ما و تمدن مادی غرب در این مسالۀ قرآنی است: « الّذین یومنون بالغیب...» باور به غیب. این بزرگترین تمایز بین ما و آنهاست. اگرچه ایمان به غیب در افراد متفاوت باشد. اما غرب از دوران رنسانس و بعد از آن تاریخ را بی توجه به غیب و بریده از وحی الهی می نویسند و صرفا عالم را از دریچۀ انسانی و غلبه بر طبیعت می نگرند. برای همین در تاریخ های مدون آنها در دوران مدرن، توجهی به نقش خداوند بر سرنوشت بشر و تکامل او دیده نمی شود. شهید آوینی در همان مقالۀ نوح نبی و دنیای مدرن می نویسد:

«آنها برای نگاشتن تاریخ تمدن با یک پیش تحلیل داروینستی از سیر تکامل تدریجی جهان تنها به سراغ مدارک و وقایعی رفته اند که با این سیر تحلیلی سازگار است و بالتبع همۀ وقایع دیگر هرچند همچون طوفان نوح علیه السلام جنبۀ جهانی داشته باشد، از تاریخ تمدن حذف می شود. اگر حضرت نوح نبی – علیه السلام- کشتی بخار ساخته بود شاید می توانست جا و مقامی در تاریخ تمدن بیابد. اما ایشان نیروی بخار را نمی شناخت و آنچنان که در قرآن آمده است کشتی خود را با بسم الله هدایت می فرمود: بسم الله مجریها و مرسیها. سوۀ هود | 41 »

ما باید تلاش کنیم تا تاریخ را با توجه به خواست خداوندی روایت کنیم. عملی که متاسفانه در طول این سالها به انجام آن موفق نشده ایم. بیان تاریخ زمین و تکامل بشر را از دیدگاه الهی و با توجه به آنچه در واقع و حقیقت بر او رفته است، چگونه است؟ بشر با وسوسه های شیطان به کجا رفت و با هدایت الهی کدام جهت را برگزید؟

بله تاریخ صحنۀ دعوای خیر و شر است و انسان در بیان تاریخ سمتِ جبهۀ حق باید به هر دو وجه آن توجه داشته باشد اما آیا می تواند بی طرف باشد؟ فی المثل در بیان تاریخ کربلا که بزرگترین، کامل ترین و جامع ترین صحنۀ رویارویی خدا و شیطان روی زمین است آیا می شود بی طرف ماند؟ سیر تاریخ انبیاء بر روی کرۀ ارض دقیقا از این جنس است.

در پایان

رسالت هنر و ادبیات در جبهۀ حق این است که ساختار بیان را از مدار طبیعت به سمت فطرت برگرداند. وگرنه با مبنای طبیعت لاجرم سرباز برای غربِ مدرن تربیت می کند. از همین روست که اغلب کارهای هنری و ادبی ما در مخاطب تاثیر عکس برجای می گذارند. البته نکتۀ مهم و قابل توجه این است که ما برای بیان تاریخ براساس فطرت از چه قالب های فرمی، می توانیم استفاده بریم و از چه فرم هایی نمی توانیم؟ هنرمند جبهۀ حق باید با این فکر زندگی کند که چه فرم هایی می تواند بارِ معنایی بیانِ فطریِ تاریخ را بکشاند؟! شاید در نهایت به این نتیجه برسد که باید به قالب های جدیدی رسید که مختص و محضِ جبهۀ حق باشد و غیر از این راهی وجود ندارد. اگر هم به نتیجۀ عملی نرسید اما این تلاش فکری حتما ماجور خواهد بود. نگارنده اما مطمئن است که فکر حقیقی انسان را به عمل دقیق می کشاند وگرنه خدا عقل و قلب را بیهوده به انسان نبخشیده است!



کتابفرهنگرمانتاریخادبیات
با تکیه بر سنت پی شناخت ِزمانۀ خویشم ... سردبیر مجله کتاب فردا https://bookroom.ir/mag/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید