ویرگول
ورودثبت نام
محمد امین نجفی
محمد امین نجفیعلاقه مند به بازی و تفکر .
محمد امین نجفی
محمد امین نجفی
خواندن ۱ دقیقه·۱ روز پیش

سگ برو

شبی در روستای محل تولد پدر و مادرم از مسجد روستا به خانه سی متری خودمان میرفتم . آن شب پروانه های زیادی به سوی روستا هجوم آورده بودند . روستای ما به خاطر مشکلات کمبود برق شب ها در تاریکی مطلق است . من نور چراغ قوه گوشیم را روشن کرده بودم . به راحتی موجی از پروانه ها دیده می‌شد. پروانه ها به تعداد زیاد آسمان شب را می شکافتند . بلاخره این اولین بار بود که این هجوم پروانه ها را می‌دیدم . همینطور که از کوچه تاریک عبور میکردم سایه ای عجیب از دور دیدم . به زبان ترکی و با هیجان فریاد زدم سگ برو سگ برو سگ برو . جلو تر که رفتم سایه نیز کم کم به سویم می آمد و تصویرش واضح تر می شد . بلاخره که به روبه رویم رسید دیدم دختری جوان در حد ۲۰ ساله بود . با صدای پر از شرمندگی گفتم: من چشمانم ضعیف شده ببخشید . او پاسخ داد : خواهش میکنم . چند ماه بعد یک عینک خریدم . نکته اخلاقی اگر چشمت ضعیف هست بدون عینک هرگز بیرون نرو.

دوران قبل عینک .
دوران قبل عینک .

خاطره نویسیشرمندگیداستانکعینک
۱
۰
محمد امین نجفی
محمد امین نجفی
علاقه مند به بازی و تفکر .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید