برای شما چند بار پیش آمده است که بعد دیدن یک تیتر یا یک خط به دنیای خیال بروید و برای آن یک داستان بگوید؟
در بیشتر مواقع این سفر بدون هیچ ارادهای است اما هیجان انگیز است. در پشت خیلی از جملات یا حتی کلمات داستانهای نهفته است. داستانهای که به ما کمک میکند بهتر آن را بفهمیم.
در ذهن من داستانهای کوتاه و بلند زیادی وجود دارد که از ادغام همین داستانهای پشت جملات درست شده است، میدانم که در ذهن شما هم این چنین است.
بعضی از داستانها آغاز و پایان مشخصی دارند و بعضیا انگار قسمتی از یک داستان بلندتر هستند. اما میدانید قسمت جالب این قضیه کجاست؟
هنگامی که خود شما به این داستانها شاخ و برگ میدهید و داستان جدیدی را خلق میکنید. اصلاً چرا بگویم داستان؛ گاهاً دنیای مختص خودتان را ایجاد میکنید و داستان سفر خود در این دنیا را به قلم میآورید.
من عاشق خلق دنیای خودم هستم دنیایی که میتوانم بدون هیچ محدودیتی هر چقدر که دوست دارم به ماجراجویی بپردازم.
دنیایی پر از ناشناختهها، دنیای سرتاسر معما که باید آن را کشف کنی و به سفر در آن بپردازی. در این دنیا چهارچوب کلی را شما تعیین میکنید، اما در این دنیا قرار است چه اتفاقی بیوفتد و با چه چیزهای مواجه شوید اصلاً با شما نیست.
همانگونه که هاروکی موراکامی در مورد داستانهایش میگوید:
من خودم وقتی در حال نوشتن هستم نمیدانم کیست که فلان کار را انجام داده است. من و خوانندههایم وضعیت مشابهی داریم. وقتی شروع به نوشتن داستانی میکنم، به هیچ وجه پایان داستان را نمیدانم و نیز نمیدانم که بعد چه خواهد شد. اگر در همان ابتدا پرونده قتلی مطرح باشد، من خبر ندارم که قاتل کیست. اصلاً برای همین به نوشتن ادامه میدهم که بفهم چه خواهد شد. اگر بدانم که قاتل کیست، دیگر هدف از نوشتن داستان چیست؟