دلم گرفته بود؛ ناراحت، ناامید و شدیدا دلتنگ بودم. میدانستم افرادی از غم من تغذیه میکنند و اکنون بسیار خوشحال هستند. اما من ناراحتیم رو با آینه در میان گذاشتم، او نیز به اندازه من غمگین شد، تنها او بود که میتوانست مرا درک کند!
خیلی ها به من می گفتند نمیشود، نمی توانی، غیر ممکن است و ... اما زمانی که به آینه نگاه کردم، او هم مثل من امیدوار بود و بی صدا فریاد میزد تو میتوانی!
وقتی رازت را برای کسی فاش میکنی، دیگر اسمش راز نیست و ممکن است همه جا پخش شود؛ اما کافیست راز هایت را به آینه بگویی، او از هر انسانی رازدار تر هست!
حقیقت این است که گاهی نمیتوانی حس و حالت را با دیگران در میان بگذاری، من آنها را با آینه اتاقم در میان می گذارم؛ تنها اوست که با شکست و غم من اندوهگین و با موفقیت و خوشحالی من شادمان می شود، تنها اوست که معنای دلتنگیم را میداند، اوست که رازدار من است، آینه است که وقتی ناامیدم چشمانش برق شادی ندارد؛ بله درست فهمیدید، در بین اشیاء این آینه است که بهترین دوست من است!