اگر یکی دو سالی در یک صنعت مشخص کار کنید، خیلی زود متوجه میشوید که اندازه صنعت آنقدرها که از بیرون به نظر میرسد، بزرگ نیست. همه همدیگر را میشناسند. افرادی که فکر میکنید خیلی با هم غریبه هستند، در گذشتههای دور با هم پروژه مشترک داشتهاند یا در هیات مدیره مشترک بودهاند یا به هر حال به دلایلی عمیقا با هم دوست شدهاند!
شبکهسازی و ارتباط افراد یک صنعت با یکدیگر به تنهایی چیز بدی نیست. اتفاقا شبکه سازی بسیار مورد تاکید رهبران مدیریت است. اما در یک صنعت کوچک با این در هم تنیدگی که اغلب افراد با هم همکار بودهاند و یا بعدا همکار خواهند شد، یک آسیب ناپیدا وجود دارد که میتواند کم کم چالش آفرین شود.
همیشه دوست ماندن بدون توجه به حفظ منافعی که مسئولیتش را بر عهده داریم، آسیبی است که این نوع ارتباطات به همراه دارند.
شما در موقعیت شغلیتان به سازمان خود متعهد هستید. باید برای موفقیت آن، افزایش ارزش سهامداران، خوب بودن حال شرکت و خیلی چیزهای دیگر تلاش کنید. مسلما رسیدن به همه این اهداف در کنار هم شما را به تعارض با افرادی در بیرون یا داخل شرکت میکشاند. این تعارضات میتواند با یک تصمیم قاطع توسط مدیر ارشد، با تغییر در رویه انجام کار، با حمایت از یک فرد یا با خداحافظی از یک نفر دیگر رفع شود.
چه چیزی تعیین کننده تصمیم است؟ مسلما منافع سازمان. چون شما مسئول حفظ آن هستید و برایش تعهد دادهاید.
اما در واقع چه میشود؟ میدانید که اگر وارد چالش مستقیم شوید، کسی ناراحت میشود. این ناراحتی همه تجربیات دوستی قدیمی را تحت الشعاع قرار خواهد داد. ممکن است بعد از این مشترکا عضو یک هیات مدیره نشوید. ممکن است چند ماه بعد شما را به عنوان یک گزینه مناسب برای پستی خالی مانده معرفی نکند. در نهایت ممکن است حفظ منافع سازمان، منافع شخصی و آینده خودتان را تحت الشعاع قرار دهد.
پس چه میکنید؟ به نظرم چند اتفاق در کنار یکدیگر می افتد:
اول اینکه برای جلوگیری از ناراحتیها، منافع سازمان را فنا میکنید. روز به روز اوضاع سازمان خرابتر می شود. اما هیچ رفتاری که ناراحت کننده دیگران باشد نمیکنید. هیچ تصمیم قاطعی نمیگیرید. هیچ کمکی به رفع مشکلات نمیکنید. چون حتما یکی از طرفین ممکن است ناراحت شوند. هرج و مرج و بی نظمی نتیجه چنین ابتکار عملی است!
همه کارهایی که باید بکنید را نمیکنید برای اینکه کسی ناراحت نشود، اما نمیدانید که هیچ کاری نکردن شما باعث ناراحتی خیلی بیشتر کسانی میشود که میخواهند از منافع شرکت حمایت کنند و سازمان را به اهدافش برسانند.
دومین دستاورتان این است که حرف زدن در مورد مشکلات شرکت را به لایههای پایینتر و به اتاقهایی با دیوارهای ضخیم میکشانید. به جای آنکه همه با هم در کمال شفافیت به رفع مشکلات فکر کنند. به طور مداوم با جلسات دو نفره و سه نفره خصوصی مواجه هستیم که فقط به بدگویی میگذرد و هیچ راهحلی هم پیش روی افراد نمیگذارد. چرا؟ چون شما نمیخواهید با رفتارتان کسی را ناراحت کنید.
سومین دستاورد چنین رویکردی نیز این است که همه را به رفتار تصنعی و غیر واقعی مجبور میکنید. تعارفات الکی، قربون صدقه رفتنهای بی مایه و تعریف و تمجیدهای پوچ. در جلسات افراد طوری با هم رفتار میکنند که انگار صمیمیترین دوستان چند ساله یکدیگر را دیدهاند. اما همین افراد بیرون از جلسه چشم دیدن همدیگر را ندارند.
تبریک می گویم. شما گند زدید به سازمان!
همه مواردی که گفتم را میتوان برای مشتری هم به اجرا در آورد. در این صورت وجهه بیرونی سازمانتان را هم خراب کردهاید.
اما راه حل چیست؟ در چنین مواردی دو راه حل به نظر من میرسد. اولا به حداکثر رساندن شفافیت به نحوی که حرفی برای پشت پرده و اتاقهایی با دیوارهای ضخیم باقی نماند. همچنین پرهیز از نادیده گرفتن چالشها و تلاش برای حل تعارضات. باید این تصور را که همه چیز را رها کنیم خودش حل میشود، کنار گذاشت. همیشه جواب نمیدهد.
مدیر استراتژی و برنامهریزی کسب و کار پلتفرم بانکداری باز سنباد.