Amirreza
Amirreza
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

بدون تاریخ، بدون امضا

توجه!
توجه!

امروز فیلم بدون تاربخ، بدون امضا را دیدم.
همین اول بگویم که پیشنهاد می کنم حتما این فیلم را تماشا کنید. شاید معنای واقعی عذاب وجدان را بتوان در این فیلم دریافت. بازیگران واقعا نقش خود را به خوبی ایفا کردند.
ولی آنچه ذهن مرا بعد از اتمام فیلم به خود مشغول کرد این بود که اگر به جای کاوه بودم؛ آیا همان ابتدا اعتراف به حادثه پیش آمده می کردم یا نه؟ جواب دادن به این سوال سخت است؛ ولی می توانم بگویم قطعا اعتراف نمی کردم. نمی دانم؛ شاید بتوان اسمش را ترس گذاشت. قطعا حس عذاب وجدان در من به اندازۀ کیوان قوی نیست.ولی هیچ گاه گمان نمی کردم به دلیل اعتراف نکردنِ من، انسانی به کما برود و سپس بمیرد؛ ویا پدری به بند کشیده و اعدام شود و یا فرزندی از نعمتِ پدر محروم گردد. هیچ گاه چنین تصوری نمی کردم...
دو نوع عذاب وجدان در فیلم مشاهده میشود. پدری که خود را قاتلِ فرزندش می پندارد و از نگاه کردن به چشمان همسرش شرم دارد؛ در آن سوی دیگر پزشکی که حس میکند قاتل یک کودک 8 ساله است و باعث و بانی اشتباهات پدر مقتول. اصلا دوست ندارم خودم را جای آنها بگذارم؛ در ابتدا کاوه حسی مابین عذاب وجدان و ترس و شک و تردید دارد. آیا من او را کشتم؟ اگر من او را کشتم؛ این موضوع را چگونه بگویم؟ اصلا بگویم؟ نه لازم نیست؛ او به خاطر غذای فاسدی که خورده بود، مُرد... ولی، ولی اگر به خاطر تصادف آن شب مرده باشد چه؟ آنگاه چه کنم؟ باقی عمرم را چگونه زندگی کنم؟ رسوبِ این سوالات در ذهنم، حتی به مدتِ یک ساعت زجر آورست! نمی توانم نتیجه گیری کنم که آیا همیشه باید حقیقت را گفت؟ یا نه گاهی باید سکوت کرد؟
برایم شخصیتِ سایه جالب بود.چقدر جدیت هدیه تهرانی در خورِ نقشش در فیلم، بود. معلوم بود که فردِ باهوشی است ولی در عین حال به حقوق طرفِ مقابلش احترام می گذارد. وقتی فهمید که کاوه دچار چه مشکلی شده؛ در تلاش برای متقاعد کردن او بود که این یک حادثه بوده و بهتر است از کنارش بگذرد. به نظرم دلیل این رفتارش را این گونه می توان توجیح کرد که او به کاوه علاقه داشت و مضطرب بود که مبادا او را از دست بدهد. شاید هم منطقی به این موضوع نگاه کرده و فکر میکرد که اگر کاوه در پزشکی قانونی کار نمی کرد اصلا دلیل اصلی مرگ بر ملا نمی شد. در هر صورت او به تصمیم کاوه احترام گذاشت؛ کاوه نبش قبر کرد، مجددا تشریح کرد؛ در دادگاه حاضر شد و شهادت داد ولی سایه مخالفت با او نکرد. دلایلش را برای او ارائه کرد ولی مانعِ تصمیم گیری نشد.


ماندگار ترین سکانسِ فیلم برایم آنجا بود که کاوه به ملاقاتِ موسی در زندان رفته بود. کاوه پرسید که چرا امیرعلی را همان شب به درمانگاه نبرده است؟ موسی گفت بعد از سه چهار سال یک شب آن ها را بیرون برای شام برده است. (با همان پول هایی که کاوه به او برای خسارت داده بود)
موسی پرسید که آیا اگر او را به درمانگاه می برد حتما زنده می ماند؟ و کاوه گفت: نمی دانم.شاید به همین دلیل بود که کاوه در دادگاه حرفی از آن پول ها نزد؛ تا شاید امیر علی آخرین شامِ زندگی اش را به دعوت او خورده باشد.
کشش در فیلم زیاد بود و مرا مشتاق میکرد تا با دقت بیشتری جریان را دنبال کنم. در دو قسمت از فیلم شُکه شدم. ابتدا در همان دقایق اولیه فیلم که تصادف رخ داد؛ انتظار شروعی به این شکل را نداشتم. دوما در آن هنگام که کاوه در حال بررسی پرونده های افراد فوت کرده در اول صبح بود و وقتی اسم امیر علی را شنید تعجب کرد.حقیقتا من نیز با او تعجب کردم. مشتاق بودم ببینم کاوه چگونه این مسئله را حل میکند و به همین دلیل تا پایان فیلم همراهش شدم.
فیلم دیدنی است؛ واقعا ارزش یکبار دیدن را دارد. ولی سوالی که برایم بی پاسخ مانده؛ این است که چرا پدر و مادر امیر علی؛ حرفی از تصادف آن شب نزدند؟ چرا حتی اشاره ای به آن نکردند؟ اصلا چرا درخواستِ تشریح دادند؟ خودشان گمان میکردند چه چیزی عاملِ مرگ او بوده است؟ یعنی حتی شک نکردند که از اثراتِ آن تصادف مُرده است؟
شاید چون اصلا گمان نمی کردند که ضربه ای که به سرِ او وارد شده می توانسته عامل مرگش باشد.
و یا شاید چون طی ده روز گذشته حالِ نامساعد او را دیده بودند و یقین داشتند که عاملِ مرگ او مربوط به احوالات اخیرِ او می شود.
شاید هم این ترفندِ نویسنده بوده که با جذابیتِ داستان حواسِ ما را از فکر کردن به این موضوع پرت کند.
شاید هم به دلیل بی دقتی من است که جواب این سوالات را در فیلم نمی یابم!
نمی دانم؛ در هر صورت شما را دعوت به دیدن این فیلم می کنم؛ امیدوارم شما جوابِ سوالات مرا بدهید...

عذاب وجدانفیلمِ دیدنینوید محمد زاده
در جست و جوی گم گشته ای به نام امیررضا... به اینجا هم سر بزن: http://twm.blogfa.com/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید