Amirreza
Amirreza
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

تصمیم ها، گزینه ها، انتخاب ها

تصمیم
تصمیم

من وقتی می خوام چیزی رو بخرم؛ بودجه ام رو مشخص میکنم و میرم توی اون رنج قیمتی دنبال محصول دلخواهم می گردم. شده حاضر بشم بهای بیشتری رو بدم. چون ایدۀ کلی اشتباه من این بود که هر چی پول بیشتری بدی؛ قراره از محصول با کیفیت بهتری استفاده کنی. تا اینکه این سوال برام پیش اومدم اصلا چرا باید من مثلا 1 میلیون هزینه کنم تا به کالایی با کیفیت خوب برسم؟ شاید با هزینۀ پایین تر بشه به کیفیت مشابه این محصول رسید. شاید من این تصور غلط رو داشتم که حتما باید بالای 1 میلیون تومن هزینه کنم تا به کیفیت بهتری برسم. گرچه که گاهی اوقات باید هزینه بیشتری کرد. ولی باتوجه به کارآمدی محصول، من نیاز به محصول خیلی حرفه ای و رده بالایی نداشتم. در حدی که کارم رو راه بندازه. با تحقیق بیشتر فهمیدم توی رنج 500 هزار تومن می تونم به یه جنس معقول برسم که جواب نیاز های من رو میده. هنوز ریشه این تصور غلط که همیشه پول بیشتر بدی جنس خوب تحویل میگیری رو پیدا نکردم. ولی میدونم این کانسپت میتونه مضر باشه؛ چون خیلی مواقع به کیفیت محصول و ویژگی هاش دقت نخواهم کرد و این تفاوت قیمت هاست که من رو سوق میده به سمت خرید.

حالا این موضوع رو در نظر بگیرید و تصمیم های خودتون رو قضاوت کنید. چقدر از تصمیمات شما حاصل تحلیل های خود شماست؟! آیا رسانه ها و جامعه تاثیر سوء روی تصمیات شما میذارن؟ یا شما چقدر پایبند هستید به تحقیق وبررسی؟ بعد از چه سلسه مراتبی، تصمیم نهایی تون رو میگیرید؟

یکی از وظایفی که در قبال تصمیم هایی که می خوای بگیری باید داشته باشی؛ افزایش گزینه هاست. توی دنیایی هستیم که پر از فرصته. فرصت هایی که از طرق مختلف امکان دست یابی بهشون هست. پس واقعا این گفتن اینکه "از اجبار اومدم سراغ این کار." نسنجیده است. یکی از وظایفت اینه که تا می تونی گزینه های خودت رو بیشتر کنی. دامنۀ انتخاباتت رو گسترش بده محدود به یک انتخاب نشو. نگو باید فقط همین رشته رو بخونم. باید فقط همین دانشگاه رو برم. باید همین شغل رو داشتم باشم. باید توی فلان خونه زندگی کنم. اکثر این "باید ها" توسط اطرافیان به ما غالب شده و با حمایتی که از این اهداف به ظاهر والا صورت میگیره؛ این عقیده به ما القا میشه که برای کسب مقبولین بین بقیه ما هم باید همین اهداف رو نشونه بگیریم.

وقتی گزینه های بیشتری رو بررسی میکنی. این فرصت رو پیدا میکنی که بیشتر با اهدافت درگیر بشی و این سوال مکررا برات مطرح میشه: "هدف من از انتخاب این مسیر چیه؟ هدف اصلا چیه؟"

شاید یه مسئله رو به بهترین شیوه حل کنی؛ ولی بعدا بفهمی که این اصلا مسئله تو نبوده! این خیلی دردناکه چون تو براش بها دادی؛ بهایی به قیمت صرف کردن بهترین سال های زندگیت یا شاید هم کل زندگی ات.

مثال هاش زیاده؛ آدمایی که جوونی شون رو خرج رشتۀ اشتباهی میکنن و بعدا می فهمن واقعا دنبال چی بودن و هستن. یا 3 دهه از زندگشون رو خرج شغلی میکنن و بعدا می فهمن اصلا دنبال این چیز نبودن و باید به تمام این تردید هایی که توی این مسیر سراغشون می اومده توجه میکردن.

نکته مهمی که وجو داره شیوه برخورد با این موضوعه. اینکه چطور بتونیم به تردید های خودمون بها بدیم و بررسی شون کنیم. گاهی افرادی که تردید رو در وجودت زنده میکنند؛ موثر ترین آدم زندگیت میشن. اگه فکر میکنی مسیر که داری میری اشتباهه؛ صبر کن.

به گزینه های دیگه نگاه کن. سراغشون برو خودت رو توی شرایطش بزار تا درک بهتری ازش پیدا کنی. رنج حسرت ها خیلی بیشتر از اشتباهاتی که مرتکب میشیم. با آگاهی سراغ گزینه ها برو؛ و از تجربه کردنش نترس. تجربه ها کلید هایی هستن که قفل ذهنت رو باز میکنند.



منبع: اپیزود 80 پادکست کارنکن

منبع تصویر: +

تصمیم گیریانتخابفرصت هاهدفگزینه
در جست و جوی گم گشته ای به نام امیررضا... به اینجا هم سر بزن: http://twm.blogfa.com/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید