انسانهای مختلف در سنین مختلف و با تعابیر مختلف احساس پیری میکنند. و البته در بسیاری موارد این احساس، ارتباط چندانی با سن و شرایط جسمی فرد ندارد. شاید برای هر یک از ما تجربه آشنایی باشد که کسی را میشناسیم که سی و چند سال سن دارد و در کار یا زندگی شکستی را تجربه کرده و وقتی از او میپرسی «چرا از نو شروع نمیکنی؟» میگوید «از من گذشته است» یا «دیگر توان و فرصت شروع دوباره ندارم». گویی در پایان عمرش به سر میبرد و به زودی با زندگی وداع خواهد کرد، در حالی که احتمالا حداقل سی سال مفید دیگر را پیش رو دارد.
اما در مقابل این احساس پیری زودهنگام در بسیاری از انسانها، برخی دیگر آن چنان در سن بالای شصت و هفتاد پر نشاط و سرشار از زندگی هستند و برای آینده برنامهریزی میکنند که تداعی کننده این گفته جان باریمور هستند که:
«یک انسان وقتی پیر شده است که حسرتها جای رویاهایش را بگیرد.»
بله. بسیاری از ما به اشتباه باور کردهایم که به خاطر پیری - چه در سی و چند سالگی و چه در شصت و چند سالگی - دیگر رویایی و آرزو و انگیزهای نداریم و رشد نمیکنیم، غافل از این که چون - به انتخاب خود - رویاها و آرزوها را کنار گذاشتهایم و رشد کردن را فراموش کردهایم، احساس پیری میکنیم. اگر باور ندارید، نگاهی به زندگی بانو توران میرهادی، استاد ایرج افشار، بانو مهلقا ملاح، حاج اسماعیل دولابی و ... بیندازید و البته بسیارند از این دست.