ویرگول
ورودثبت نام
امیرعلی
امیرعلی
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

یکشنبه 14 آبان 1402

از خواب بیدار شدم. ساعت هشت و نیم صبح بود. رفتم دستشویی و بعد اومدم و تکالیفم رو نوشتم. ساعت یازده شد. صبحانه آماده بود. پرده رو کنار زدم. هوا آفتابی بود. آخیش! من عاشق هوای آفتابی هستم. صبحانه‌م رو خوردم. ساعت دوازده شده بود. برنامم رو گذاشتم، لباس فرمم رو پوشیدم و به سمت مدرسه راه افتادم.

جشن دانش‌آموز داشتیم. وارد مدرسه شدم. یک ساعت تمام ایستاده بودم. کلی کارهای جالب کردیم. مثل مسابقه ، آهنگ ، تبریکات مختلف و... خیلی حس خوبی داشتم! وقتی داشتم از پا در می‌اومدم و جفت پاهام داشتن قطع می‌شدن، جشن تموم شد.

زنگ تفریح اول را کیف به پشت گذروندیم! بعد رفتیم کلاس. قرآن داشتیم. زنگ تفریح دوم خوراکی خوردیم و یکی از بچه ها رو که خون دماغ شده بود بردیم دفتر.

زنگ آخر دیکته و هدیه داشتیم. زنگ که خورد رفتیم خونه.

وقتی رسیدم خونه لباسام رو در آوردم و شروع به بازی با گوشی کردم. بعدش عصرونه خوردم و بعد رفتم کلاس زبان آنلاین. جلسه اول خیلی باحال بود و استاد خوبی داشتیم.

بعد از کلاس زبان شام خوردم و بعد با مامانم مار و پله بازی کردم. و الان ساعت ده دقیقه به یازده شب نوشتن این مطلب تموم شد.

خاطراتیادداشت روزانهیادداشتهای روزانه
من امیرعلی هستم. متولد اسفند 93 و اینجا از خاطرات و اتفاقات روزمره خودم می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید