amir balaghi
amir balaghi
خواندن ۲۱ دقیقه·۳ سال پیش

خویشتن حقیقی

بسم الله الرحمن الرحیم

خویشتن حقیقی

انسان، این موجود عجیب و پیچیده ای که سال ها بلکه قرن هاست بر روی آن مطالعه می شود؛ و هنوز نتوانستخ اند ذره ای به این عالم پیچیده دست پیدا کنند. میخوایم قطره ای از این بحر را در این صفحات بچکانیم.

بگذارید بحث را از اینجا آغاز کنیم:

انسان از دو بعد متشکل است: جسم و روح.

شاید بیشتر از جسم او شنیده و خوانده باشید. اما چند سطری در این باره سخن بگوییم و به بعد لایتناهی او برسیم.

جسم از ماده است. برای اینکه آن موجود لایتناهی در این عالم ماده قرار پیدا کند به این ماده محتاج است؛ و بدون آن در این عالم کاری از پیش نخواهد برد.

جسم از ماده تشکیل شده است و به تبع آن به محدودیت هایی دچار شده است. این محدودیت ها میتواند دائم در تغییر و تحول بودن، باشد. حال شاید ما متوجه آن نشویم و آن تغییر به آهستگی باشد ولی حقیقتاً این تحولات برای جسم وجود دارد.

اما روح: این موجود عجیب که هنوز که هنوز است نتوانسته ایم تمام ابعاد آن را بشناسیم و دربارۀ آن جوهری بر کاغذ بکشیم و آن را از سینه ای به سینه ای دیگر انتقال دهیم.

روح برخلاف چسم که از ماده است و محدود؛ مجرد از ماده است و نامحدود. ولی مانند جسم متعالی میشود. جسم در این مسیر تعالی چیزی را از دست می دهد که دیگر باز نمی گردد؛ بلکه جایگزین می شود؛ اما در روح این اتفاق نمی افتد و چیزی از بین نمی رود و تنها میتوان آن را تربیت و ادب کرد. جالب آنجاست که این ادب کردن به وسیلۀ خود او محقق میشود. « او خود بهترین معلم برای خود است.»

برای روح قوایی تدارک دیده شده است تا به وسیلۀ آن از پس ادب کردن خودش برآید. و او که این قوا را برای انسان تدارک دیده کسی جز خالق حکیم و توانا نیست. انسان به کمک آن خود را متعالی میکند؛ خود را به سعادت می رساند و یا حتی خود را به شقاوت می کشاند.

آری! همۀ این ها به دست روح و نفس آدمی است. چرا که او مختار آفریده شده تا اینکه از میان همۀ این مفاهیم، خود انتخاب کند و خود نیز در مقابل آن پاسخگو باشد. اما آفرینندۀ مهربانِ رحمن و رحیم برای او نیز معلمانی قرار داده تا به او آموزش دهند که چطور این مسیر سخت، سنگین و به جهتی راحت و آسوده را طی کند و به سر منزل نهایی برسد.

آن قوایی که عرض شد، عبارت است از: قوۀ عاقله، قوۀ شهوانیه و قوۀ غضبیه.

همۀ این سه قوه با یکدیگر کمک کننده هستند. و هر کدام وظیفۀ خود را دارد. اما این قوۀ عاقله است که وظیفه ریاست را برعهده دارد. مباحث را تحلیل و بررسی و خوبی را از بدی جدا میکند. در یک جمله « فرمانده » است.

حال در این مسیر انسان دو بال برای پرواز دارد، که یکی قوای اوست و دریگری معلمانی است که پروردگار عالمین فرستاده است.

روح ابعاد مختلفی دارد و فعل و انفعالات زیادی در او اتفاق می افتد که بحث هر کدام به مقالی جداگانه را می طلبند. اما قرار است تا دربارۀ « خویشتن حقیقی » بحث کنیم:

« خویشتن حقیقی آن قسمت از وجود ماست که در درون ما پنهان است و باید آن را ظاهر کنیم. به بیان دیگر او در میان افکار و دغدغه های روزانۀ ما که سال های سال بر روی یکدیگر انبار شده اند و در آن میام گم شده است، باید آن را پیدا کنیم؛ چراکه سلامت روان باشناختن آن ممکن می شود.

چه بسیارند افرادی که به دنبال این سلامت هستند و از این خانه به آن خانه دنبال آن می گردد، در حالی که درمان تمام دردها و دغدغه ها در وجود او نهاده شده و او غافل است.

بعضی در میان این جست و جو ها ممکن است به راه حل هایی نیز دست پیدا کنند، اما آگاه نیستند که جز شناخت خویشتن، مابقی مسکِّن هایی زود گذرند.

مثلا وقتی برای انسان مشکلی رخ می دهد و در رابطه ای شکست می خورد، می خواهد با یک رابطۀ دیگر آن ناکامی را جبران کند و خلأی که به واسطه جدایی در قلب او بوجود آمده را پر کند. غافل از آن که ممکن است این راه حل مدتی او را آرام کند و احساس خوشبختی را در قلب او به ارمغان بیاورد اما متاسفانه زود گذر است و با بروز مشکلی این آرامش را از دست خواهد داد. در حقیقت این شناخت خود است که به انسان آرامش را هدیه می دهد و این مشکلات هشدارهایی برای فقدان این شناخت است. « اما کجا هستند عبرت گیرندگان. »

ما در این جست و جو هایمان به دنبال یک حال خوش همیشگی هستیم.

برای ادامه محتاجیم تا حال خوش و خوشبختی را تعریف کنیم.

« حال خوش نه آن است که انسان در تمام لحظات عمرش خوشحال و برانگیخته باشد؛ بلکه حال خوش آن است که انسان تمام لحظاتش در آرامش باشد. چه در عصبانیت وخشم. چه در عشق و نفرت و..» شاید بپرسید: « خوب این دو چه تفاوتی با هم دارند؟ » میگوییم: « آرامش به این معنا است که انسان بداند درون او چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است و دلیل آن اتفاق های خوب یا بد را بداند، تا حدی که به تواند به خوبی آن را تحلیل کند. مثلا در عصبانیت بتواند فعل و انفعالات درونی خود رابررسی کند و عکس العمل صحیحی از خود نشان دهد. نه آنکه عجولانه عمل کند و موجب عصبانیت و انده دوچندان شود. تا بعد از آن بتواند نفس راحتی بکشد و خود را سربلند از میدان خارج کند. و اینجاست که نفس راحتی میکشد و خود را در آرامش می بیند.»

بعضی به اشتباه فکر میکنند خوشبختی و آرامش آن است که هیچ دغدغه ای نداشته باشند؛ یا به قول خودشان، « کاری به جز خوشگذرانی نداشته باشند. » افسوس که این نگرش اشتباه است و اینگونه فکر کردن نه تنها کمک کننده نیست؛ بلکه دوستانی برای دشمنان ما خواهند شد. آدمی هیچگاه بدون دغدغه و دردسر نخواهند ماند. هرگاه مسئله و مشکلی را پشت سر میگذارند، مسئلۀ دیگر خود را نشان می دهد تا تمام تلاش خود را در کف اخلاص گذارد تا روز های خوش جوانی یا بزرگسالی و یا حتی کهنسانی را برایمان زهر مار کند. ما هم در گوشه ای ذانوی غم را در آغوش کشیده ایم و از خدایممان میخواییم تا این روزهای نفرت انگیز را هرچه زودتر به پایان برساند. در حالی که همین روز های نفرت انگیز، زندگی و عمرما ست که دارد بی توجه میگذرد. چرا می گوییم بی توجه ؟ زیرا سرمان را در برف ندانستن زده ایم و دستهایمان را بر روی هم گذاشته ایم تا معجزه ای اتفاق بیوفتد. معجزه که متوقف بر حرکت خودمان است و ما از دیگر آن را توقع داریم. اما حرکت چیست؟ « حرکت آن است که ما ابتدائاً خودمان را بشناسیم و بعد آن میتوانیم در میان این هیاهو مشکلات و درگیری ها برای دقایق یا ساعاتی، گوشه ای را به آرامش گذرانیم و با این کار انژی و انگیزه کسب کنیم تا بتوانیم از پس مسائل پیش رو بر آییم. از همه مهمتر به کمک آن میتوانیم درک بهتری از جهان خود داشته باشیم و همین روزگار نفرت انگیز را به روزگار خوشبختی تبدیل کنیم. »

در نتیجه؛ غم و اندوه بی انتهاء است و تمامی ندارد. تنها راه حل آن است که به رسمیت بشناسیم و همراه آنان همچو دوستان دیرینه صبح را شب و شب را صبح کنیم.

قصد ندارم با این بیان تشویق به مثبت گرایی های افراطی و بی اساس داشته باشم. چرا که همین مثبت گرایی ها میتواند حجابی بر روی چشمان حقیقت بینمان باشد تا نتوانیم مسائل را به درستی ببینیم و آنان را بپذیریم و بعد آنان را تحلیل کنیم، و نهایتاً در سدد آنها برایم.

تعریف دیگری که میتوانیم برای خویشتن حقیقی ارائه دهیم این است: « آن بخش از وجودمان که از لطافت خاصی برخوردار است. »

شاید برای شما نیز اتفاق افتاده باشد. وقتی در گوشه ای تنها می نشینید و با خودتان فکرهایی میکنید و تصمیماتی در خلوتتان میگیرید؛ و مسائل اطرافتان را حل و فصل میکنید و یا حتی گاهی اوقات با او هم کلام میشوید و درد و دلی میکنید. آری! او خویشتن حقیقی شماست.

خویشتن حقیقی بعد دیگری از شماست که در وجود شما مانند رفیق صمیمی است که مدت ها قبل با او آشنا شده اید. ( مثلا از بدو تولد )

او در تمام خنده ها و گریه ها – شادی ها و غم ها با ما همراه و هم دل بوده است. همین قدر به ما نزدیک و آشنا و همین قدر هم دور و غریبه است. اما سبب دور و غریبه بودن تجملّاتی و اسباب غفلت هایی است که خودمان به خود او میدهیم. او را به گوشۀ رینگ کشانده ایم و تا توان در بازوان و مشت هایمان است بر سر و صورت او کوبیده ایم و به کلی از میدان زندگی خارجش کرده ایم.

این تجملات و اسباب غفلت موارد زیادی میتواند باشد. هرکس به شکل خاصی به دام آنها می افتد. برای فردی فضای مسموم مجازی است. برای یکی میهمانی ها و سیگار کشیدن هایی است که میخواند به وسیلۀ آن از خودشان فرار کنند. و شاید برای دیگری روابط پشت سر همی باشد که بر قرار می کند و...

این عوامل ما را از خودمان دور و دورتر میکند. اما آنچه که میتواند ما را به خودمان نزدیک کند، - در کمال ناباوری – تنهایی است. در تنهایی به دورن خود رجوع می کنیم و این خویشتن فراموش شده را جست و جو میکند و بالاخره در گوشه ای از وجودمان او را در حال انزوا میابیم.

***

مثلا در گوشه ای از این شهر شلوغ که هر کسی در پی نشان دادن موفقیت های خود به دیگران است، شما جدا از همه این ها در کافه ای خلوت کنید. بر روی صندلی بنشینید. چند نفس عمیق بکشید و بعد چایی یا قهوه ای سفارش دهید. سعی کنید در مدت زمان حاضر شدن خود را آرام کنید و تا آن جایی که میشود ذهنتان را از دغدغه ها خالی کنید. به پشتیِ صندلی تکیه دهید. چشمانتان را ببندید تا از رنگ و لعاب های محیط دور شوید. تمام حواستان را به موسیقی پیانویی بدهید که محیط کافه را پر کرده. آهسته آهسته به اعماق آن موسیقی سفر کنید. عضلات بدنتان آزاد می شود. الان است که نفسهایتان و ضربان قلبتان آرام شده است. عجیب آن جاست که درونتان از اضطراب و استرس آرام می شود. الان گارسون سفارش شما را میاورد. از او تشکر میکنید و به بخار برخواسته از نوشیدنی توجه می کنید. دفترچه یادداشتتان را از جیبتان بیرون میکشید و با خودکاری که در کنارش دارد، شروع به نوشتن میکند.

چه بنویسید؟!

هر چه که به ذهنتان می آید. هر چیزی که دارید به آن فکر میکنید. بعد از آن مسائلی که در این مدت درگیرش بودید. اصلا هرچه می خواهد دلتنگت بگو...

***

این نوشتن است که خیلی اهمیت دارد. نوشتن راه ارتباطی با خویشتن حیقیتان است. به این وسیله برای او نامه می نویسی و او نیز مانند یم دوست و رفیق مهربان تمام آن را با عشق می خواند و حتی در حین نوشتن باعث آرام شدن شما می شود. به شما دل داری می دهد. راه حل هایی برای شما ارائه می دهد و حتی همراه می شود تا آن را به پایان برسنید. او شنونده خوبی است. در میان کلامتان پا برهنه نمی دود. یا بعد اینکه مشکلتان را گفتید به دنبال این نیست تا به شما اثبات کند حال او بدتر است و شما باید بروید و خدایتان را شکر کنید که همچین مشکلی را دارید. حال هرچه شما میخواهید بگویید. اما او خود را در میدان مسابقه ای میبیند که برنده آن کسی نیست جز آن که حال و هوای بدتری دارد. بلکه او به خوبی حرفهای شما را می شوند. بعد که همه تمام شد. می گوید: « درکت میکنم. میدانم چه سختی و مشکلاتی را پشت سر گذاشتی و چه مشکلاتی پیش رو داری. اما این را هم به خوبی میدانم، همان طور که از پسِ مشکلات قبلی برآمدی، اینها هم پشت سر گذاشته میوشند. فقط باید صبر داشت و تمام تلاشت را به کار ببندی.»

جالب این جاست که تمام این اتفاقات در درون ماست و ما به آن التفاتی نداریم. و دائما نیز از دست آن فراری هستیم.

نکته: اگر نگوییم نامه نگاری تنهای راه ارتباط با خویشتن حیقیقی است؛ می گوییم بهترین راه ارتباط با اوست.

چرا ما از خویشتن حقیقیمان فراری هستیم؟

انسان با محیا کردن اسباب غفلت، حجابی بر روی این حقیقت وجودی خوود می کشد. حال چرا این کار پر ضرر را انجام می دهد؟ این حرکت عوامل بسیاری میتواند داشته باشد؛ ما نیز به قدر حوصلۀ این نوشته مواردی را بیان خواهیم کرد:

1)یکی از عواملی که موجب این فرار می شود فرهنگ جامعه ای است که در آن زندگی میکند. زمانی که ارزش های جامعه به سمت این برود که هرکس پول بیشتر یا موقیت شغلی و خانوادگی بهتری برخوردار باشد؛ ارزشمند تر و صاحب محبوبیت اجتماعی میشود. لاجرم افراد آن جامعه به سمت بدست آوردن این ارزش ها حرکت میکنند. تا حدی که دیگر برایشان اهمیتی ندارد به چه وسیله ای آنان را به دست می آورند. و این عقیده اشتباه در میان آنان رسوخ می کند که هدف وسیله را توجیح می کند. دیگر هرکاری انجام میدهند که محبوبیت بیشتری در میان مردمان داشته باشند. و عزت و احترام بیشتری برای آنان قائل باشند. میتوان تاریخچه این تفکر را از انقلاب صنعتی دانست. که در آن نژاد برتر در میان جامعه آن افراد بودند که ارتباطات بیشتر و پول داشته یا به بیانی بهتر می توانستند پول به دست آوردند. تا آنجایی که این نگرش به زیستن، نگرش برتر شد. دیگر این برونگرایی بود که حرف اول می زد. باید برونگرا می بودی تا بتوانی رشد کنی. باید اهل جنب و جوش های اجتماعی می بودی تا آدم به حساب بیایی و تو را در جمع بزگانشان راه دهند. این خیانتی بزرگ بود که در حق جامعۀ بشری شد. متاسفانه هنوز که هنوز است این نگرش در جوامع بشری رواج دارد. بعد از گذشت سالیانی متفکرین و صاحب کسب و کارهای بزرگ دریافتند، این انسان های درونگرا هستند که موفقیت های بیشتری را می توانند کسسب کنند. دلیل این رفتارها علت مورد نظر ما را بیان خواهد کرد. چرا که به مرور افراد برونگرا دیگر وقت و فرصت آن را نداشتند که بخواهند به درونشان رجوع کنند و با او خلوتی داشته باشند. گوشه ای دنج، حتی برای دقایقی هم که شده با او خلوتی کنند و چایی بنوشند. فقط به دنبال موفقیت بودند که شاید بعضی از آن ها به اهدافشان دست پیدا می کردند؛ اما چه فایده؟! لذتی از زندگی و زیستنشان نمی بردند. رفته رفته با رشد این نگرش خویشتن حقیقی آدمی به دست فراموشی سپرده شد. این شد که انسان ها ماشین هایی برای کار کردن و پول در آوردند؛ و حتی در مواقعی به عاشق بودن می پرداختند. این ظلمی آشکار و نابخشودنی در حق آدمیان است. اما بعد از گذر مدتی با آنکه موفقیت هایی نیز به دست آوردند به پوچی گرویدند و دیگر این مفاهیم موففقیت برایشان بی معنا شد. اینجا بود که نیاز به معنایی فراتر از آن داشتند؛ ولی به جهت دور بودن از خویشتن نتوانستند به سلامت از این پوچی عبور کنند و متاسفانه بعضی از آنان دست به خودکشی زدند، و یا افسردگی های شدیدی تا پایان عمرشان دچار شدند. تعدادی هم در میان سالی به سبب همین افسردگی به بیماری آلزایمر و... مبتلا شدند. و جایشان بیرون از خانه در خانۀ سالمندان بود. بعد از مدتی نیز در همان جا، تک و تنها جانشان را از دست دادند. این در ظاهر است که در سنین بالا و با عمری طولانی مردند؛ اما در حقیقت، همان زمانی که برای همیشه خویشتن حقیقیشان را فراموش کردند، مردند. و در طی سالها مردگانی متحرک بودند. مانند ربات هایی برنامه ریزی شده، تنها فعالیت هایی که برای آنان نوشته شده بود، می پرداختند. ما نیز اگر مواظب و مراقب ورودی های ذهنمان نباشیم، موجب می شود به سرنوشت آنان دچار شویم.

2)عامل دیگری که فرار از خویشتن مؤثر است. تربیت است. تربیتی که در میان خانواده و مدارس صورت گرفته است.

یکی از مؤثرترین فضاهایی که می توانند نگرش صحیح را در میان اجتماع وارد کنند و دنیا را جای بهتری برای زیستن کنند، همین محیط های آموزشی و خانواده است؛ اما در ابتدا خودشان هم باشد این نگرش صحیح را بیاموزند. در حالی که میان فرهیختگان و معلمان و اساتید این مهم به دست فراموشی سپرده شده است. ( متاسفانه )

محیط خانواده و مدرسه به جای آنکه فضایی برای آموختن چگونه زیستن باشد، محیطی برای آموختن مطالبی گشته که در مرحلۀ بعدی زندگی به آن نیازمندیم. ابتدا باید بیاموزیم این عالم چگونه است و چه دغدغه هایی جلوی رویمان است و چگونه از پس آنان برآییم. این آموزش متناسب سنین مختلف باشد، تا در هر زمان دغدغه های آن سنین را بررسی کنیم. وبه آنان کمک کنیم. این وظیفۀ تمام معلمین و اساتید است که در آموزش آن سهمی به نوبۀ خود داشته باشند. فردی به عنوان مشاور و روانشناس در محیط حضور داشته باشد تا مشاوره های تخصصی و نکته های مهم را گوش زد کند. اما شاهدیم، اندک معلمانی پیدا می شوند که حال این طور کارها را داشته باشند. با این وجود، ممکن است در میان آن بزرگواران و فرهیختگان اندیشۀ نادرستی نشر پیدا کند. حتی همین فضای آموزشی است که می تواند والدین را به فکر فرو برد و آنان را به نحوۀ صحیح آن آشنا کند.

مسئله ای که در میان خانواده کمک کننده است، دغدغه مند بودن آنان است. خانواده به شکل واضحتری این تعلیم تگرش را جزء وظایف خود میدانند، و حقیقتا تمام تلاششان را در این مسیر می گذارند. آن محبت والدین به فرزند و به بیانی همبستگیِ رابطه های خونی عامل تقویت کننده است. اما عدم آگاهی کامل در میان خانواده دیده می شود. و باز به سراغ رسالت محیط آموزشی و ارزشگذاری های کلان یک جامعه می رویم. چرا که از وظایف آنها ست تا این مهم را به اشکال متفاوتی نشان دهند. حال می توانند با نوشتن کتابهایی باشد. با برگزاری کلاسهای آموزشی برای زوج هایی که در ابتدای مسیر فرزند آوری هستند و یا با ساختن فیلم های ارزشی و هزاران فعالیت دیگر که در حد توان آنان است و در اینجا جایی برای بیان بیشتر این مطلب نیست.

برای همۀ ما اتفاق افتاده. زمانی که در گوشه ای تنها می شود بدون آنکه به موسیقیی گوش فرا دهیم یا با کسی سخن بگوییم و چشم و گوشمان را وقف صفحه نمایشی کنیم که در آن در حال بخش است و یا کتابی در دست داشته باشیم و غرق آن شده باشیم حالمان خراب می شود. در این زمان است که لشکر افکار بر سرزمین ذهنمان حمله ور میشوند. همگی متحد میشوند تا ما را به فکر فرو برند و این مهم را به صورت ناخداگاه به ما گوشزد کنند. و بگویند: حواست را به خودت جمع کن و کمی برای خودت وقت بگذار تا بتوتانی این دغدغه ها را طبقه بندی کنی و به دنبال راه حلی برایشان باشی. اما جوابی که ما به این فکرهای به نظرمان بیهوده می دهیم، فرار از آنها و بی محلی کردن است. به مرور زمان متنفر از تنهایی می شویم. چراکه به گمانمان حال خراب کن است و خودمان را به در و دیوار می زنیم تا ئر آن شرایط قرار نگیریم. اما این سرباز وظیفه شناس هیچگاه دست از تنبُّه دادن بر نمی دارد، تا آن زمانی که ما آنقدر او را ضعیف و گوشه گیرش کنیم که دیگر جرعتی برای نشان دادن خودش نداشته باشد. و چه عاقبت بدی است. چرا که به سرانجام افرادی می رسد که خود را کو و کر کرده اند و به تجملات و اسباب غفلت سرگرم شده که هیچگاه برای آنان آرامش و خوشبختی حقیقی طلوع نخواهد کرد.

- در آخر: از تنهایی نهراسید و اصلا به این نیاز روحیتان تن دهید و به او توجه کنید. چرا که این توجه کردن، توجه به خودتان است و باعث موفقیت و خوب شدن حال خودتان میشود.

- از دغدغه ها نهراسید چرا که کار آنان متوجه کردن شماست. اگر آنان را نظم و ترتیب دهید، کمک کنند؛ و اگر به حال خودشان واگذاری دشمنان درونی شما می شوند و ریشۀ تان را از درون خاک آفت می زنندو فاسد می کنند. اگر ریشه هم فاسد شود دیگر کاری از دست کسی بر نخواهد آمد. تا او را دوباره احیاء کند.

- دغدغه و فکرهایی که در تنهایی به سمت شما هجوم می آورند را به رسمیت بشناسید. آنان را بپذیرید و هر کدام را باکاغذی یادداشت کنید و سعی کنید آنها را مرتب کنید و بعد به بررسی و تحلیل آنان بپردازید و آن جاست که تفاوت بین دوست و دشمن مشخص می شود. اگر آن دغدغه ها ریشه دار و جان دار بودند را دوست خود بپندارید و در سدد فکر کردن و حل کردن آنان برآیید؛ چراکه همین کار است که انسان را رشد میدهد و او را به سمت آرامش و خوشبختی می برد. اما اگر دیدید بی ریشه اند و مانند خس و خاشاک بر روی رودخانه هستند. کنارشان بزنید و در ذهنتان پاکشان کنید. چرا که آنقدر دغدغه های مهم تر و ریشه دار وجود دارد که جایی برای آنان نباشد.

چگونه خود حقیقیمان را پیدا کنید؟

ما باید برای خودمان ارزش قائل باشیم. جمله ای رایج میان آن افرادی که به دنبال خودسازی هستند؛ اما شاید به نحوۀ این ارزش گذاری و حتی برای بعضی به اهمیت آن توجهی ندارند.

ارزش قائل بودن به معنای خودپسندی نیست. این معنای نادرست که متأسفانه به دلیل کم دقتی مورد برداشت میشود. ارزش قائل بودن به معنی آن است که همان قدر که به دیگر مسائل اطرافمان توجه داریم و دقایق یا ساعات و یا شاید ماه ها بر سر آن وقت میگذاریم، اندکی از وقتمان هم به خودمان اختصاص دهیم.

برای خود یک استکان چایی زعفران بریزیم و در گوشه ای دنج و ساکت در آرامش بدون فکر کردن به هیاهوی زندگی آن را بنوشیم. شاید بپرسید « چگونه ممکن است؟ » مغز آدمی اینگونه است. نمی تواند درست از فکر کردن بردارد. اصلا زمانی که به این کار پایان می دهد که دیگر زنده نباشد. و همیشه به دنبال موضوعی برای وارسی و بررسی است. اگر ما محیطی آرام برای او محیا کنیم و مسئلۀ خوبی به دست او دهیم تا درباره آن فکر کند. می تواند ثمر بخش باشد.

مورد توجه است که نمی توانید دغدغه های جهان پُر هیاهو را فراموش کنید بلکه تنها می توانید تمرکز حواستان را به موضوع دیگری دهید تا تمرکز تفکراتتان به آن سمت باشد. اگر این کار را چندین بار انجام داده اید و نتوانستید ذهن خود را متمرکز کنید. خسته نشوید و دست از تلاش بر ندارید. چرا که انسان هر آن چیزی که بدست آورد به وسیله تلاش و کوشش و پشت کاری است که دارد.

اما انجام دادن این فعالیت ها برای تمرکز کافی نیست. انسان باید ذهن خود را از مشغولیت های بی ارزش دور نگه دارد. یکی از نمونه های آن فضای مجازی است. فرد از زمانی که وارد به این فضا میشود. هرآن، چیزی که در خاطرتان گذرد میتوان به آن دست پیدا کرد. حجم زیادی از اطلاعات طبقه بندی نشده وارد ذهن شما می شود. این طبقه بندی به دست عقل بی چاره است که نمی داند کدام کار را انجام دهد. بامی به هر جهت میشود. دائما از این شاخه به آن شاخه میپرد و فرصت رسیدگی به همۀ فعالیت ها را در یک زمان ندارد و این رفتار به مرور می تواند علت عمدۀ بی حواسی ها را در برداشته باشد.

در نتیجه؛ انسان باید برای خود ارزش قائل باشد. حتی با نوشیدن یک چایی و فکر کردن به خود. خواندن کتابی زیبا که به آن علاقه دارد. و او را می تواند به خودشناسیش نزدیکتر کند. شاید به ذهنتان آمد که همۀ کتاب هایی که در این ضمینه نوشته شده است می تواند اثر بخش باشد؟! در جواب باید گفت: خیر. انسان با خواندن یک رمان زیبا میتواند خودش را در جایی جای داستان احساس کند. می تواند خودش را به جای هر کدام از شخصیت های داستان قرار بدهد و رفتار خود را نزدیک به آنان میداند. و به قدری آن شخصیت ها را شبیه خود احساس می کند و می تواند موجب خودشناسی او شود.

حال که بحث به اینجا رسید. احساس می کنم نکته ای را عرض کنم.

در انتخاب کتاب و فیلم هایی که می خواهید از آن استفاده کنید. دقت به خرج دهید. چرا که آنان نقش بسزایی در ساختن نگرش شما دارد. اگر فردی باشید که از رمان های فانتزی و غیر واقعی به تنهایی استفاده می کنید. شخصیت شما را به فردی تبدیل می کند که دائما در عالمی غیر از این عالم سیر می کنید و دیگر درکی از واقعیت نمی توانید داشته باشید. سعی کنید اعتدال را رعایت کنید. تا هم عقلانیت قوی داشته باشید و هم بیگانه با احساسات نباشید. اما به بحثمان بر میگردیم: فردی که برای خود ارزش قائل باشد. این تمرین را برای خود داشته باشد به مرور به اعتماد به نفس می رسد. مسئله ای که افراد زیادی درگیر نبود آن هستند. (مسئله ای که افراد زیادی از نبود آن رنج می برند.) در اصل اعتماد به نفس به معنای شناخت محاسن و معایب خود است. اگر انسان شناخت واقعی از خود بدست بیاورد و آن ها را به رسمیت بشناسد به اعتماد به نفس دست پیدا می کنند. آن موقع داشتن محاسن او را مغرور نمی کند تا از جهت معایبش لطمه بخورد. یا توجه به معایب باعث نمی شود او در گوشه ای منزوی میشود . ارتباطش را با جهان بیرون قطع کند و خود را قادر به انجام هیچ فعالیتی نبیند. بلکه می تواند با شناخت معایب و به رسمیت شناختن آن به دنبال برطرف کردنشان و آنان را به محاسن تبدیل کند.

« چه زیباست که انسان، خود، بهترین درمان برای خود است. »

در این میان افرادی هستند که برای خود ارزش زیادی قائلند. وقت ها خود را صاحب محاسن بی شمار می دانند. در حالی که در جهان بیرون پر است از افرادی که بیشتر از آنان برخوردارند. و جالب توجه است که این افراد در روابطشان به شکل پسندیده ای نمی توانند عمل کنند. چرا که یک عنصر مهم در روابط با مردم و مقبولیت بین آنان تواضع و فروتنی است، که این افراد فاقد آن هستند.

« باید توجه داشت که همیشه در تمام کارهایمان میانه رو باشیم و هیچگاه سیاه و سفید – صفر و صدی نگاه کنیم. »

مطالبی که خدمت شما تقدیم شد. خلاصه ای بود از این موضوع بسیار مهم تا برای شما خوانندۀ گرامی جرقه ای با شد تا در ذهن شما را به تأمّل وا دارد. تا قدری بیشتر به دردن و خویشتن حقیقیتان توجه داشته باشید و با این حرکت این اطمینان را به شما خواهم داد. زندگیمان به 2 بخش تقسیم خواهد شد. بخشی که این آگاهی و این دوستی را نداشتند. بخش بعدی که این آشنایی را پیدا کردید. که بخش دوم بهترین بخش زندگیمان خواخد شد. پس دست به کار شویم و برای خودتان وقت بگذارید.

امید است تا جهان را مکان بهتری برای زیستن کنیم.

خویشتن حقیقیروانشناسیمن حقیقیخودشناسیمعرفت شناسی
به دنبال این هستم که مطالبی رو انتشار بدم که زیستن رو راحت تر و بهتر کنه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید