ویرگول
ورودثبت نام
امیرعلی حسینخان
امیرعلی حسینخان
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

صدای درونی خودت رو بشنو! (قسمت 2)

ادامه قسمت 1

آگاهی از نقاط ضعفم نه تنها کمکم نکرد که آنها را کنترل کنم بلکه ابزاری جهت تو سری زدن آن به خودم شده بود

هربار که از سرِ طرحواره ترس از شکست موقعیتی را از دست میدادم به آن شرایط آگاه بودم ولی کاری جز پشیمانی و خودخوری نداشتم.

اینجا بود که حرف از پذیرش شد،

پذیرش آنچه که هستم!

یک جمله کلیشه ای دیگر که مسکنی برای نادیده گرفتن نقص هایم و دلیل آوردن برای شکست هایم بود.

اما تا کی میتوان شرایطی را پذیرفت؟ چقدر میتوان صبر کرد؟

آنجا که من به این مسکن عادت کردم مثل پیچی بود که هرز شده و کارکردش را از دست داده است.

و باز هم صداهای درونی که روراست بود و با زبانی تلخ بی تعارف شروع به سرکوب میگرد.

این دعوای ناتمام میان دو طرف بود:

  • از یک طرف منی که اراده دارم و انتخاب میکنم (منِ انتخابگر)
  • از طرفی دیگر منی که با اعضا و جوارهم زندگی میکنم (منِ مجری)

منِ مجری امکانی برای تصمیم گیری ندارد بلکه او تنها براساس گذشته، شرایط حاضر و منِ انتخابگر روبات گونه رفتار میکند. منِ انتخابگر هم مرتب درحال پردازش و دستور دادن به منِ مجری میباشد.

وقتی منِ انتخابگر ببیند شرایط آنطور که میخواست نیست فورا منِ مجری را محکوم میکند و دستور صادر میکند و مجدداً درصورت پیروی نکردن از آن منِ مجری را سرکوب میکند.

وقتی منِ انتخابگر میبینم که هنوز خودم را نمیشناسم و افسارم دست خودم نیست به سراغ مباحث خودشناسی میروم. فکر میکردم خودشناسی به شناخت خودم کمک کند.

نه تنها خودشناسی مسئله ای را حل نکرد، بلکه هزاران سوال و جواب به همراه انتظارات بیشتر برایم ایجاد کرد.

در این مسیر به اندازه موی سر دوره رفتم و درنتیجه نگاهم به خودم، دیگری و هستی متحول شد.

در این مسیر قرار بود به چند سوال کلی پاسخ دهم:

من از کجا آمده ام؟ کی هستم؟ به کجا خواهم رفت؟

سوالاتی که از ابتدای خلقت هنوز کسی پاسخی برای آن نداشته است را چون چیزی برایش ندارند، ره افسانه زده و میگویند:

هدف از زندگی پاسخگویی به این سوالات است؟

یک جمله کلیشه ای دیگر، اینگونه جملات در ابتدا که جوگیر بودم کار میکرد ولی پس از مدتی سرم را از زیر برف کشیدم بیرون و گفتم دست از تناولِ جیبِ من بردارید، من دیگر گول شمارو نمیخورم.

قسمت تلخ ماجرا اینجاست:

اومدم مشکل را حل و کشف کنم که کی هستم و در نتیجه بدانم چگونه برای این منِ مجری انتخاب کنم.

نه تنها به هدفم نرسیدم بلکه حال با شناختی جدید با موجودِ پیچیده تری آشنا شدم و مسئله رو سخت تر کردم.


فکری به سرم زد

همانگونه که در کسب وکار شعار میدهیم: صدای مخاطب خود را بشنوید

لازم است صدای منِ مجری را نیز بشنویم، سختی کار آنجاست که او به تنهایی انتخاب و اراده ای ندارد و تنها بازتابی از منِ انتخابگر است که تابحال برایش تصمیم گرفته است.


در نوشتار بعد درمورد یک راه حل برای شنیدن صدای درون مینویسم ...

صدای درونی خودت رو بشنو! (قسمت 3)


فلسفهروانکاویلیدرشیپراهبریشنیدن
پس از یک دهه تجربه مدیریت و راه اندازی شرکت های مختلف در حوزه فناوری اطلاعات تصمیم گرفتم تجربه های شخصی خودم را بدین وسیله به اشتراک بگذارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید