امیر احسان امینی
امیر احسان امینی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

دوره تابستانه چگونه گذشت؟(۲)

به نام خدا

قسمت دوم

وقتی که به هوش آمد، کسی در اطرافش نبود. او به اطراف نگریست و از این بابت مطمئن شد و بعد سند سرم را از دست خود بیرون کشید و پرده ای که به دور تختش بود را کنار زد و خارج شد. به یاد عمو هاشم افتاد که پیش از این از دیدنش مات و مبهوت گشته بود. وقت را تلف نکرد و خواست که از درمانگاه خارج شود، که با تمام هیبت به شیشه ای که روی آن نوشته شده بود «برای باز کردن بکشید!» خورد و گویا زیر لب بر تمامی افرادی که در قرار گرفتن آن در آنجا نقش داشتند، لعن و نفرینی از ته دل فرستاد، بلاخره در را برای بازکردن کشید و وارد راهرو شد. راهرو در های زیادی نداشت هرچند که او به در ها اعتنایی نمی کرد و فقط در طول راهرو حرکت می کرد.

به انتهای راهرو رسیده بود، دری دو لنگه در مقابلش بود، اینبار در دو لنگه را به خوبی بررسی کرد و به دنبال «برای باز کردن بکشید!» بود که نشانی از آن ندید، برای همین به آرامی در را فشار داد. اثری از حرکت را در آن مشاهده نکرد، به یاد این افتاد که انواع بیشتری از در هستند. به کناره در خیره شد، گویا فهمیده بود در چگونه باز می گردد. کد ملی و رمز عبور خود را در دستگاهی که در مجاورت در قرار داشت وارد کرد و پس از چندین دقیقه پیام «پذیرفته شده» و صدای باز شدن قفل در به گوش او رسید. او در را باز کرد و دری دیگر در مقابل خود دید که خوشبختانه این در با فشردن دستگیره در باز شد و او وارد فضای عظیمی شد که بر سر در آنجا «به دوره تابستانه خوش آمدید!» نصب شده بود… .

قسمت بعدی

قسمت قبلی

قسمت دومدوره تابستانهطنزکارسوق ریاضیداستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید