امیرفولادی
امیرفولادی
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

دیر شد

عاقبت روزی بر روی صندلی چوبی نشسته ایم

یاد آوری میکند به ما زندگی که هنوز نمرده ایم

کارهایی نافرجام و شادی که برایش فریاد نکرده ایم

عشقی که بازماند از زمان و دستی که به محکمی نفشرده ایم.
<امیر فولادی>

شعر
شاید نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید