امیرفولادی·۶ سال پیشخوب شد گفتم قسمت 4خوب شد گفتم قسمت 4بروکلین داشت کم کم ناراحت میشد، بش گفتم: بروکلین امشب خیلی اتفاقا افتاد، شاید هیچوقت فکرش رو نمیکردم که با کسی مثل تو و ا…
امیرفولادی·۶ سال پیشخوب شد گفتم قسمت3بروکلین، میدونی چیه؟ اسمت خیلی قشنگه، اینو نمیگم به خاطر اینکه میخوام مختو بزنم، نه واسه یه مدت طولانی میشه که سعی نکردم اینکار رو انجام بد…
امیرفولادی·۶ سال پیشخوب شد گفتم. قسمت2از اینکه نتونستم خیلی از کارهایی که وقتی کوچکتر بودم ادامه بدم خیلی اعصابم بهم ریخته بود، ولی خب فکر کنم بیشتر دوست داشتم تنها نباشم، ولی خ…
امیرفولادی·۶ سال پیشخوب شد گفتم.همه چیز از یه روز بارونی شروع شددختره اومد سمتم گفت اقا فندک دارید، از اونجایی که تا به حال لب به سیگار نزده بودم دوست داشتم بگم نه ولی ه…
امیرفولادی·۶ سال پیشخوشحالِ ناراحت.شاید خیلی ها اهمیت گوش دادن به موسیقی رو درست درک نمی کنندممشخصا خیلی از کارهایی که انجام دادم و بعدا از انجام دادنشان خوشحال بودم، موزیکی…
امیرفولادی·۶ سال پیشجهنم های پی در پیقبل از نویسنده ام من در کتابخانهی شهر زندگی میکردمبدون معنای خاصی، فقط وجود داشتم، منتظر اتفاقی بودم، اتفاقی که بتواند تهی بودنم را توجیه…
امیرفولادی·۶ سال پیشکتاب میگفتاسم؟ من شخصیت کتابی هستم که نویسنده سعی میکند من را توضیح دهد تا شاید تو درکم کنی، با من زندگی کنی و یا شاید در آخر کتاب از من یادی کنی و…
امیرفولادی·۶ سال پیشهیچنمیدانم وقتی از آن بالا به زندگیام نگاه میکنی، چی میبینی اما به نظرم شبیه هزار تویی شده که توی یه هزارتو دیگر گم شده، بدتر از آن این است ک…
امیرفولادی·۶ سال پیشآشغال های ابدیبه نظرم این درسته که آشغال ها هیچوقت تمومی ندارن و همیشه در حال تولید شدن انددرست مثل بعضی آدم ها، این آدم نه به تنهایی برای خودشان سودی ند…