پرتم کردن گوشه یه اتاقی که پر بود از کاه و گاو.
گفت شماره باباتو بگیر.
منم با دست لرزون گرفتم میدونستم جواب بابام چیه ولی راه دیگه ای نداشتم.
الو پسرت پیش ما گروگان،تا ۵۰۰میلیون نریزی آزادش نمیکنیم.
بابام گفت اخه تو حساب کن اگر به فرض مثال اون بزرگ شد و من پیر و شد عصای دستم ارزشش رو داره من ۵۰۰ بدم بالاش؟
۳۰۰ میدم خیرشو ببینی.
بابام گفت ببین این تنها پسر منه تو رو به خدا آزادش کنید بعد قاه قاه خندید
گروگان گیر گفت تصویری زنگ میزنم ببینی که ما شوخی نداریم
بابام گفت نه نه نه نتم تموم میشه
ولی اصرار داشتن قیافه اش و لاش منو بهش نشون بدن.
تصویر منو که دید جا خورد گفت:اَ این همه گاو اونجا چیکار میکنه؟
گوشی رو بده به دوستت.
گوشی رو دادم به گروگان گیر بابام گفت:ببین مشتری از من شیر از تو،این بچه رم بزار اونجا شیر بدوشه هم بدهی شما رو صاف کردم هم این که این دستش یه جا بند میشه.
بابام گوشی رو قطع کرد گفت برم سیگار بگیرم بیام ادامه میدیم
گروگان گیر خیلی جوش آورده بود گفت این بابات چرا اینجوری؟
بابام اومد پشت خط گفت خب از کجاش شروع کردین به قطع کردن؟
به نظر من از دست بزنید که هیچ کاری از دستش بر نمیاد
گوشی رو قطع کردن پیشونیم رو بوسیدن و منو دست خدای بزرگ سپردن.