امیررضا نجاری·۲۱ روز پیشیک داستان کاملا واقعیپیرمرد می خواست گوسفندی قربانی کند که چند روز قبل از مراسم ترحیمش لطف کرد و آن را آورد خانه ما تا من در واپسین لحظه های باقی مانده از عمرش…
امیررضا نجاری·۱ ماه پیشمرد سالاری - خانه پدربزرگ - هزار و چهارصد و سهخانواده دور هم جمع بود و شام خوردیم(دایی از کانادا اومده دوباره میخوام خوشحالیمو اعلام کنم) بعد شام بخشی از ظرف های شام رو داشتم میشستم که…
امیررضا نجاری·۱ ماه پیشمرشد - مشهد - اوایل کرونا - بوستان کتابمرشد (صاحب خانقاه) اصولا از اون آدمای با کاریزما و عمیقیِ که اگه چند دقیقه باهاش صحبت کنی سرت درد میگیره. کتاب فروشی که وقتی دیدمش برای او…
امیررضا نجاری·۱ ماه پیشکلاه شاپوری - همسایهاز پنجره آشپزخانه مان حیاط خانه همسایه دیده میشود.یک مرد سیبیلو حدود پنجاه، پنجاه و پنج سال زندگی میکند که موهای بلندِ جو گندمی اش را از…
امیررضا نجاری·۱ ماه پیشراضیه - مشهد - خانقاه - نود و هفتخانقاه اسم یک کتاب فروشی نم و نا گرفته در گوشه پرتی از بازارچه گلستان بود که فقط می توانست توجه من را جلب کند.خود خانقاه داستان خودش را دار…
امیررضا نجاری·۱ ماه پیشقاسم - دانشگاه فرهنگیان - پاییز ۱۴۰۱قاسم دوست سنی مذهب ماست که اطراف مرز می نشیند. از آن مسلمان های معتقد، قاسم خیلی پر انرژی هم هست، یعنی یک جورایی زور خر را دارد و به راحتی…