شما معمولا برای تصمیم گیری هاتون چقدر زمان و وسواس به خرج میدید؟ مثلا برای خریدن یک کفش؟ یا انتخاب یک مقصد برای مسافرت؟ یا انتخاب رشته تحصیلی؟...
من خودم شخصا تصمیماتم رو معمولا سریع میگیرم و بین دو دسته شخصیتی آدمهای «بیشینه خواه» (maximizer) و «رضایتبخش خواه» (satisficer) من معمولا جزء دسته دوم هستم.
یعنی اگر برای پروژه یا مسالهای گزینهی قابل قبولی پیدا کنم، همون رو انتخاب میکنم و معمولا دنبال گزینههای بعدی نمیرم. این در حالیه که دستهی اول سعی میکنند گزینهای رو پیدا و انتخاب کنند که از همهی گزینههای دیگه بهتر باشه. و اینکه چقدر با نیازهاشون مطابقه اهمیت کمتری پیدا میکنه.
اگرچه هر کدوم از این دو گروه ویژگیهای خودشون رو دارند اما یک ویژگی بارز دستهی اول اینه که معمولا بیشتر از تصمیماتشون پشیمون میشن (مثلا وقتی میفهمن گزینهی بهترتری هم وجود داشته که از دست دادن!)
چند وقت پیش با مفهومی آشنا شدم به اسم LRM یا Last responsible moment که معادل فارسی خوبی ندارم براش. این قانون که اصالتا از دائرةالمعارف مهندس نرمافزارها بیرون اومده، میگه که: تصمیمات کلیدی رو همیشه عقب بندازید تا اینکه اطلاعات بیشتر و بیشتری راجع به مساله به دست بیارید.
در واقع قانون LRM میگه: دکمهی تصمیم گیری رو زمانی بزن که دیگه بعدش، هزینهی تصمیم گیری بیشتر از هزینهی تصمیم نگرفتن خواهد بود!
مثلا اگر قصد داری بررسی کنی برای یک پروژهی برنامهنویسی از چه کتابخانهای استفاده کنی، باید مدتی آپشنهای مختلف رو به نحوی استفاده کنی که تاثیر زیادی روی کل سیستم نذاره، و چنانچه متوجه شدی گزینهی اشتباهیه هزینهی کمتری برای کنار گذاشتنش بپردازی. این قانون به نظر میرسه که لااقل روی کاغذ بهینهترین جواب رو برای ما به دست میاره. اما در دنیای واقعی فهمیدن زمان LRM به این سادگی نیست.
اخیرا با فرمایشی گهربار از حضرت «جف بزوس» مواجه شدم (بنیان گذار آمازون) که میتونه سرلوحهی همهی فرایندهای تصمیمگیری ما باشه.
جف بزوس معتقده: «به محض اینکه ۷۰ درصد از اطلاعات مورد نیاز برای تصمیمگیری رو بدست آوردی، تصمیمت رو بگیر و درگذر».
منبع: Letter to Shareholders (جف بزوس - ۲۰۱۶)
به عبارتی منتظر موندن برای اینکه مطمئن بشی تصمیمی که گرفتی ۱۰۰٪ درسته ممکنه باعث بشه موقعیت کاملا از دست رفته باشه. آیا به این معنیه که این روش تصمیم گیری همیشه بهترین نتیجه رو میده؟ نه. ممکنه ما دچار اشتباه بشیم، شاید بخاطر اون ۳۰٪ بیاطلاعی، یا عوامل بیرونی دیگه، اما نکته اینه که «زمان» فاکتور فوقالعاده مهمی توی فرایندهای تصمیم گیریه. از طرفی تصمیمات اشتباه رو میشه جبران کرد و تصمیم جدید گرفت، ولو با هزینه.
راجع به اینکه چطور بفهمیم که چند درصد از اطلاعات مورد نیاز رو داریم، استراتژیهای مختلفی میتونه وجود داشته باشه:
نکتهی پایانی اینکه داشتن گزینههای بیشتر و بیشتر بسیاری مواقع منجر به عدم توانایی در تصمیم گیری میشه، چیزی که بهش فلج تحلیلی میگن. مثالهای جالبی و عبرتآموزی! وجود داره از اینکه به عقب انداختن تصمیمات مهم چه تبعاتی داره:
زمانی که توییتر یک پیشنهاد ۴ میلیارد دلاری برای خرید کلاب هاوس داد، اونها انقدر درنگ کردن تا در نهایت توییتر از تصمیمش برگشت و به سراغ ساختن Spaces رفت. بعد از اون، ارزش کلاب هاوس به شدت افت کرد.
یا اینکه
زمانی که نوکیا در دنیای گوشی های همراه پادشاهی میکرد، بخوبی این فرصت رو داشت تا روی اسمارتفونها سرمایهگذاری کنه، اما اونها این تصمیم رو آنقدر به تاخیر انداختن، با این توهم که رقیب جدیای در بازار ندارند، تا اپل در سال ۲۰۰۸ وارد بازی شد و گوی سبقت رو ربود، زمانی که برای نوکیا بسیار دیر شده بود.
جواد امیریان
* معمولا مطالبم رو توی کانال تلگرامی زیر میگذارم: https://t.me/zankoo_ai