آرمانشهر یعنی جایی که همه چیزش در حد ایده آل است. معلوم است که پیدا کردن چنین چیزی بر روی کره خاکی چیزی در حد محال است. چون هر چه هم رفاه در حد عالی باشد، همچنان هنجارهای بازار اجازه بروز، شکوفایی و ایده آل شدن خیلی چیزها را نمی دهند. اما آیا میتوان بر روی همین کره خاکی با همین وضعیت، یک شِبهِ آرمانشهر پیدا کرد؟
در نوشته «چرا وقتی کاری میکنیم خوشحالیم اما وقتی مزدی میگیریم نه؟» مطلبی را از دن آریلی نقل کردم؛ تفاوت هنجارهای اجتماعی و هنجارهای بازار. اگر خاطرتان نیست خلاصه عرض کنم که:
هنجارهای اجتماعی دربرگیرنده درخواستهای دوستانه ای است که افراد از یکدیگر دارند. مثلا به من کمک میکنی این مبل را جابجا کنم؟ آنها در سرشت اجتماعی ما و نیاز ما به اجتماع نهفتهاند و معمولاً صمیمانه و مبهم هستند. آنها نیازی به بازپرداخت آنی ندارند. اما در قلمرو هنجارهای بازار، هیچ چیز صمیمانه و مبهمی وجود ندارد. مبادلات صریح هستند. هنگامی که در این قلمرو هستید آنچه را که بابت آن پول میدهید به دست میآورید، همین است که هست.
یک تغییر بنیادین که میتواند یک آرمانشهر ایجاد کند این است که روزی و در مکانی، همه هنجارهای بازار ناگهان تعطیل شود و هنجارهای اجتماعی به کار گرفته شود. جالب است که دن آریلی برای چنین موضوعی، یک نمونه واقعی رو می کند:
هر ساله در بیابان نوادای امریکا (بلک راک سیتی) رویدادی برگزار میشود موسوم به «مرد سوزان»...مرد سوزان از جنبه های شگفت انگیز متعددی برخوردار است. ولی برای من یکی از برجسته ترین آنها، کنار گذاردن هنجارهای بازار است. در مرد سوزان پول پذیرفته نمی شود و در عوض، کل جریان به صورت اقتصاد تبادل هدیه عمل میکند- شما چیزهایی را به مردم میدهید و میدانید که بزودی، آنها چیزهایی به شما خواهند داد. بدین ترتیب افرادی که آشپزی بلدند ممکن است غذا تهیه کنند. روانشناسان جلسات مشاوره رایگان عرضه میکنند. کسانیکه آب در اختیار دارند حمام رایگان عرضه میکنند و ... این تجربه مرا قانع کرد که زندگی با هنجارهای بازار کمتر و هنجارهای اجتماعی بیشتر، رضایتبخش تر، خلاقانه تر و ارضا کننده تر است.
بنیانگذار مرد سوزان را لری هاروی میدانند که در سال ۱۹۸۶ با چند دوست خود در سانفرانسیسکو یک آدمک چوبی ۲.۷ متری و یک سگ چوبی کوچکتر را آتش زد. او این اقدام خود را «یک اقدام خودجوش برای ابراز احساس شخصی» توصیف کرد. بعدها شمار شرکتکنندگان در برنامههای سالانه این گروه چندان افزایش یافت که محل برگزاری آن را به بیابان نوادا منتقل کردند.
رویداد مرد سوزان، اگرچه از دید آریلی یک ایده انقلابی جلوه میکند، اما از ابعاد مختلف از رویداد باشکوه اربعین کوچکتر و ضعیفتر است. منظورم فقط از جنبه های
نیست، بلکه انگیزه، هدف و شناختی است که در پس هر یک از اینها وجود دارد.
در نوادا مردم یک رویداد سرگرم کننده را می گذرانند که آن، همچنان ریشه در بعضی هنجارهای بازار دارد؛ زیرا قرار است آنها را برای کار کردن بهتر مهیا کند. اما در اربعین، همه به عشق یک نفر آنچه که دارند در طبق اخلاص تقدیم به کسانی میکنند که هر مسافتی را برایشان مقدور بوده با پای پیاده طی کرده اند به عشق همان یک نفر. خوردنی، آشامیدنی، بستر خواب، حمام، واکس، ماساژ و هر آنچه که فکرش را بکنید همه چیز رایگان. به عشق حسین! کسی که اکنون به جرات میتوان گفت که افراد زیادی در سراسر جهان، او، عاشورا و کربلا را می شناسند.
این نوع هنجار، به نوعی فراتر از هنجارهای اجتماعی است. شما دیگر حتی منتظر این نیستی که هدیه ات را هدیه گیرنده پاسخ دهد؛ بلکه برای عشقت (که عشق او نیز هست) خرج کرده ای. آقای اریلی! مرد سوزان مثال خوبی برای کتاب شما بود اما از مرد سوزان دیگر چیزی نمانده است. یک سفر با ما به اربعین بیا.
اربعین، تجربه یک آرمانشهر در زمان ما است. آرمانشهری که تمام و کمال آن به ما در دوره ظهور امام زمان وعده داده شده است.