مفاهیم تحلیل داده و ابزارهای آن به قدری جذاب هستند که به خودی خود هم درد هستند و هم درمان! این موضوع شاید از پرتمتراق بودن اصطلاحات آن سرچشمه میگیرد. یا حتی برآمده از پیوند قوی آن با بصریسازیهای چشمنواز باشد.
در نوشته قبل (لینک) درباره دومین آسیب استفاده از تحلیل داده صحبت کردیم. در این نوشته به آسیب دیگری اشاره کرده ایم.
در نظر بگیرید وقتی کسی میگوید «برای حل مشکل شرکت را از روش کلاسترینگ (Clustering) استفاده کردم کلی بر اعتبار کارش افزوده میشود» تا این که بگوید «۱۰ درصد بازدهی شرکت را بهبود دادم.» اینجاست که اصل فرآیند تحلیل داده جهت حل مساله به فراموشی سپرده میشود.
قبل از نظر دادن در این باره توجه شما را به یک نمونه واقعی جلب میکنم:
در بدو ورود، مسالهاش را این گونه مطرح کرد: «میخواهم مسالهای را در شرکتم با استفاده از توزیع پوآسون حل کنم». از او پرسیده شد: «خب…مساله چیست؟» گفت: «فرقی نمیکند مهم این است که از توزیع پوآسون حل شود!!؟!»
مثل این است که کسی از ما بخواهد در شرکتش از تور ماهیگیری استفاده کنیم. آیا برای شما این سوال پیش نمیآید که تور برای چه؟ میخواید دکور بزنید، کسی را تور کنید یا حوض ماهی دارید؟
استفاده از تحلیل داده، چنین آسیبی دارد. و شاید این آسیب واقعا دردناک باشد؛ زیرا ابزار از هدف مهمتر شده است. این، نوعی سطحینگر است یا نوعی بیماری روانی؟ نمیدانم فقط همین قدر میدانم که عاقبت خوبی نخواهد داشت.
پس چه بهتر است که ابتدا مساله را تعریف کنیم، به اهداف توجه کنیم و راهحل را بیابیم. سپس به دنبال ابزار برویم!
مطالب پیشنهادی: