عمه3>
عمه3>
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

اشکی بر روی گونه......

:)?
:)?


یک نفر گفت کجا؟

ابر اندوهی در من پیچید

آه در خانه ی خود بیگانه م!

نتوانستم

که بگویم دلم اینجا مانده ست

من پی گمشده ام آمده ام

ارغوانم را می خواهم

رفته بودم

پول برق و تلفن را بدهم

گفتم آقای فلان

گفت از پله برو بالا

دست چپ

در سوم

زیر لب گفتم

این اتاق پسرم کاوه ست

آن سوی پنجره ، وای

ارغوان داشت نگاهم می کرد.

.......................

ارغوانشو دوباره ندید و رفت:).....

با گفتن حتی کلمه ی ارغوان و تصورش بغض میکرد و اشک از چشماش جاری میشد

چقدر مهربون و احساساتی و خوش قلب:).....


به یاد استاد هوشنگ ابتهاج??


هوشنگ ابتهاجارغوانسایهعمه مایا
هم صدای خوبم؛بخون تا بخونم:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید