ویرگول
ورودثبت نام
علیرضا محمدزاده
علیرضا محمدزاده
خواندن ۱۰ دقیقه·۱ سال پیش

تحلیل روانشناختی داستان چنگال از صادق هدایت

متن زیر تحلیلی‌ست با رویکرد روانکاوی فروید از داستان چنگال در مجموعه داستان سه قطره خون صادق هدایت که جناب داوود افتخار ارائه کرده‌اند و بنده با کمی تصحیح آن را به اشتراک می‌گذارم.


در خوانش نخست شاید تصور شود که قصه “چنگال” صرفا روایتی از تقلید خشونت موروثی پدر و زن‌کشی در اجتماع مردسالار ایران اواخر عهد قاجار است.
اگرچه درونمایه داستان از منظر تاریخی-اجتماعی در خور تأمل است، این تحلیل برآن است تا الگویی روانکاوانه جهت تشریح انگیزش و نیز دشواری روابط آدم‌ها در پیچیدگی لایه‌های پوشیده داستان به دست دهد چرا که قصه هدایت از حیث پرداخت روانکاوانه شخصیت‌ها و توصیف بغرنجی روابط درون-خانوادگی‌شان واجد ابهامات و اشاراتی است که به نظر می‌رسد محتاج رمزگشایی و توضیح‌اند. ازین بابت می‌باید روشی بازنگرانه در پیش گرفت و تحلیل داستان را از نقطه اوج پایانی‌اش آغاز نمود و پرسید که از جنبه روانشناختی، احمد در ارتکاب به قتل خواهر خود چه انگیزشی دارد؟

در این تحلیل با استناد به شواهد متن داستان نشان داده خواهد شد که بروز خشونت بیش از حد در احمد که به قتل خواهرش می‌انجامد ناشی از به اوج رسیدن تنش در تعارضی درونی‌ست که در اصطلاح روانشناسی از آن به بحران کاتاسیمیک (catathymic crisis) تعبیر می‌شود و اینکه تنش در این بحران خاستگاه ادیپی دارد و نهایتا این فرضیه تأیید می‌شود که احمد از عقده ارستیس (Orestes complex) که اشتقاقی از عقده ادیپ (Oedipus complex) است رنج می‌برد و خواهرکشی در این داستان به نوعی معادل و بدل از مادرکشی‌ست.

در اینجا اشاره‌ای مختصر به مفاهیم عقده ارستیس و بحران کاتاسیمیک لازم به نظر می‌رسد. در اساطیر یونان، ارستیس فرزند آگاممنون و برادر الکترا بود. آگاممنون، فرمانده لشکر یونان در جنگ تروا، هنگامی که از نبرد بازگشت به دست همسرش کلیتمنسترا و معشوق او آژیستوس به قتل رسید. متعاقبا ارستیس با کشتن مادرش و آژیستوس انتقام گرفت. تعبیر عقده ارستیس نخستین بار در دهه چهل میلادی توسط روانکاو آلمانی تبار آمریکایی فردریک ورثم (Frederic Wertham) به کار برده شد. ورثم در نقد نظریه فروید راجع به عقده ادیپ و تحلیل او از هملت شکسپیر بر این نکته تأکید می‌کند که افسانه ارستیس در قیاس با ادیپ وجوه اشتراک بسیار بیشتری با هملت دارد و گزاره صحیح‌تر آن است که هدف ستیزه‌جویی هملت در حقیقت مادر اوست. وی در کتاب خود Dark Legend به مطالعه موردی از مادرکشی می‌پردازد که در آن نوجوانی هفده ساله بنام جینو مادر خود را با ضربات چاقو به قتل رسانده است. ورثم معتقد است که فرزند پسر در چنین مواردی بیش از اندازه به مادر وابسته است و این گرایش افراطی است که به نفرت بدل می‌شود. در واقع نفرت از مادر فرانهاده بر میل جنسی به اوست. فرزند پسر که فاقد تجربه جنسی‌ست در رابطه‌ای وابسته و خصمانه با مادری سلطه‌جو گرفتار است. تنش رو به فزونی در چنین فرزند آسیب‌پذیری به بحرانی روانی می‌انجامد که می‌تواند منجر به ارتکاب به عملی جنایت‌بار شود. ورثم بر این باور است که جینو پدر را رقیب خود نمی‌داند بلکه با او به عنوان سرپرست خانواده همزادپنداری می‌کند و احساسات شوهری حسود را بروز می‌دهد. در واقع جینو با کشتن مادر عقده‌ی مادر(mother complex) را در خود از بین می‌برد. در اینجا مادرکشی به مثابه مکانیزم دفاعی در برابر تمایل به زنای با محارم (incestuous desire) عمل می‌کند. به بیان دیگر مادرکشی بدل از مقاربت با مادر است. ورثم این ارتکاب به عمل خشونت بار جهت آزادسازی نروز (neurosis) را بحران کاتاسیمیک می‌نامد.

در بحران کاتاسیمیک، یک تعارض احساسی (emotional conflict) عمیق و حل نشده به میزان فوق‌العاده‌ای تنش روانی تولید می‌کند که نهایتا از طریق اعمال خشونت تخلیه می‌گردد. در این بحران شخص موقعیت بیرونی را تماما مسئول می‌داند و به این نتیجه می‌رسد که تنها راه فرار از این موقعیت این است که علیه دیگران (و یا خودش) دست به اقدامی خشونت بار بزند. این ایده به شکل طرحی معین در ذهن خودآگاه می‌شود و در زمانی که کشمکش درونی حاد شود، ایده خشونت از صورت طرح ذهنی به مرحله‌ی عمل می‌رسد، تنش احساسی به کلی از میان می‌رود و شخص تعادل درونی خود را باز می‌یابد.

می توان دید که در داستان “چنگال” نیز احمد ایده کشتن خواهرش را مدتی پیش از ارتکاب به جنایت به صورت طرحی معین در ذهن می‌پرورد. وقتی ربابه قضیه حمله پدرشان به نامادری را بازگو می‌کند:

چشم‌های احمد با روشنائی سبز رنگی میدرخشد

و در ادامه می‌خوانیم:

سید احمد همینطور که به او «ربابه» نگاه می‌کرد، دست های خشک خودش را مثل برگ چنار بلند کرد، انگشتهایش باز شد و مانند اینکه بخواهد شخص خیالی را خفه بکند دست‌هایش را بهم قفل کرد

در خاتمه داستان او این ایده را در حالتی از خشونت مهارناپذیر عینا عملی می‌کند.

در اینجا پرسش این است که ماهیت تعارض درونی در بحران کاتاسیمیکی که احمد به آن دچار است چیست که تنها با کشتن خواهرش رفع می‌شود؟ پاسخ به این پرسش نیازمند مرور نظریات فروید در باب رشد روان جنسی (psychosexual development) کودک است. وی در توصیف خود از عقده ادیپ بر این باور است که مادر هدف نخستین تمایل جنسی در فرزند پسر است و از این بابت فرزند پسر پدر را رقیب خود می‌انگارد. اما تهدید اختگی (castration threat) از جانب پدر و تابوی زنای با محارم باعث می‌شود تا نهایتا، در همزادپنداری با پدر، جهت گرایش جنسی در فرزند پسر به سمت زنان دیگر متمایل شود -به طریق مشابه، در آنچه فروید عقده الکترا (Electra complex) می‌نامد، پدر هدف نخستین تمایل جنسی در فرزند دختر است، اما در ضمن فرایند رشد روان جنسی این تمایل به سمت مردان دیگر سوق می‌یابد. فروید معتقد است که هر گونه اختلال در رشد روان جنسی به بروز نروز منجر خواهد شد.

به نظر می‌رسد که در شرایط خاص حاکم بر داستان “چنگال” گرایش جنسی ناخودآگاه احمد، در غیاب مادر و در فضای بسته حلقه روابط اجتماعی او، در انحرافی با خاستگاه ادیپی به سمت خواهر (بدل از مادر) سوق یافته است و از این رو، تعارض درونی احمد در اینجا به صورت کشمکش حاد میان گرایش ناخودآگاه به زنای با محارم و ترس از عملی شدن تهدید اختگی از جانب پدر تعریف می‌شود.

اندکی بعد از ازدواج مجدد پدرشان، ربابه و احمد جدا از پدر و نامادری شان در “اتاق تاریک و کوچک” روی آب انبار در کنار هم قرار می‌گیرند و به دلیل آزار و اذیت نامادری و بدرفتاری پدر “بیش از پیش به یکدیگر دلبستگی پیدا میکنند”. این نزدیکی غیرمعمول با عباراتی که در چند جای قصه تکرار شده اند برجسته می شود: در متن داستان می خوانیم:

شب که می‌شد با هم کنج اطاق تاریکشان شام می‌خوردند و لحاف رویشان میکشیدند

و یا:

شب ها که توی رختخواب می رفتند

و یا (در شب حادثه):

کنار حوض در رختخواب شان خوابیدند

به خصوص عبارت آخر مبهم و دوپهلوست است به طوری که گویی احمد و ربابه در یک بستر می‌خوابند و این وضعیت را لااقل به صورت استعاری می توان اشاره کم رنگی به مفهوم زبانی “همبستر” بودن انگاشت که زمینه ذهنی را برای اشارات آشکارتر بعدی به تمایلات جنسی ناخودآگاه احمد مهیا می‌سازد. به علاوه، توصیفات راوی از خصوصیات ظاهری این خواهر و برادر نیز به نحوی بر وجود گرایشات ادیپی در احمد و این که در ناخودآگاه او ربابه جایگزین مادر شده است صحه می گذارد. در داستان می خوانیم که ربابه "بیشتر به مادرش رفته بود" و "سید احمد شبیه و نمونه ی پدرش بود" احمد بی شک از عقده حقارت رنج می‌برد. “صورتی عصبانی” دارد و حتی شغل او که پینه‌دوزی‌ست با وجود پادردش و اینکه علی‌رغم جوانی محتاج عصاست طعنه‌آمیز به نظر میرسد. او در موقعیتی گرفتارست که در اصطلاح روانشناسی lockage نامیده می‌شود. در خانه پدری “زندگی برایش تحمل ناپذیرست” و تنها امید را در فرار به النگه می بیند. اما فرار به دلیل پادرد رو به وخامت او مکررا به تعویق می‌افتد و درماندگی و تنش را در شخصیت احمد تشدید می‌کند. به دلیل فقدان مادر، بدرفتاری پدر، تحقیر و انزوای اجتماعی، و نیز بیماری ناتوان‌کننده‌اش احمد از نظر عاطفی به طرز بیمارگونه‌ای به خواهر خود وابسته شده است و در عین حال این وابستگی روانی نابهنجار با بدبینی پارانویایی در آمیخته و به منشاء دشمنی، حسادت و نهایتا خشونت بدل شده است.

در بحران کاتاسیمیکی که احمد بدان دچار است، تهدید به اختگی از جانب پدر یک سوی تعارض درونی را شکل می‌دهد. سید جعفر نمونه بارزی از یک پدرسالار مستبد و خشن است. او در “مسجد شاه” “مسائل فقهی و تکلیفی” را برای مردم تشریح می‌کند. مسجد پایگاه مذهب و محلی است که بایدها و نبایدهای شرعی در آن ترویج می‌شوند. حتی نام “مسجد شاه” می‌تواند حاوی اشاره‌ای باشد به شاه که قدرتمندترین مردسالار و مظهر قانون، مجازات و اعمال قواعد اجتماعی است. در حقیقت، سید جعفر در مقام پدر عاملی است که از طریق او مجموعه تابوها و قواعد اجتماع مردسالار یا همان “قانون پدر” به فرزندان منتقل می‌شود. سید جعفر در مسجد از “غسل، طهارت، مبطلات روزه، حیض و نفاس” حرف می‌زند. در این مورد در جایی ربابه به احمد می‌گوید:

«پدر» پرت می‌گفت
یک چیزهایی میگفت که من خجالت می کشیدم…

همه این احکام فقهی به نحوی با مسائل جنسی و تابوهای شرعی در مورد زنا (و از آنجمله زنای با محارم) مربوطند. سید جعفر “یک عقرب سیاه را دست‌آموز و زهر او را خنثی کرده” و با آن نمایش می‌دهد. در انگاشتی روانکاوانه، عقرب نماد آلت (phallic symbol) می‌باشد. در داستان “چنگال” چند نماد دیگر از این نوع را می توان یافت: از جمله عصایی که احمد به دست می‌گیرد و یا نماد مار در تشبیه اوروتیک صحنه قتل:

انگشت‌های سرد احمد مثل ماری که در مجاورت گرما جان بگیرد بلرزه افتادند.

در این صورت عقربی که زهرش بوسیله پدر خنثی شده می‌تواند تمثیلی از تهدید به اختگی باشد. حتی می‌توان گفت که لنگ بودن احمد خود ارجاعی مستقیم به افسانه ادیپ دارد که در آن بستن پاهای ادیپ نوزاد (که در مورد او پیشگویی شده بود پدر خود را خواهد کشت و با مادرش ازدواج خواهد کرد) به مثابه تمثیلی از تهدید به اختگی قلمداد می‌شود – وجه تسمیه ادیپ در ریشه یونانی اش نیز همین است. این عین عبارت داستان است که:

چیز دیگری که احمد را تهدید میکرد، پادرد بود.

بحران درونی احمد زمانی اوج می‌گیرد که مشدی غلام مادرش را به خواستگاری ربابه می‌فرستد. این پیشامد “تأثیر بدی در اخلاق احمد می‌کند”. و اینجاست که نوعی حسادت شوهرانه را بروز می‌دهد. در حقیقت او مشدی غلام را بی آنکه بداند یک رقیب می‌پندارد و در ذهن خود ربابه را بی قید می‌انگارد. در مکالمات احمد و ربابه توالی دستوری و موازی شدن معنایی برخی عبارات حاکی از این احساس حسادت پارانویایی توأم با حقارت از جانب احمد است که نه تنها شامل مشدی غلام که هر مرد دیگری می‌شود:

ربابه […] برای اینکه به احمد نشان بدهد که مشدی غلام را دوست ندارد، نسبت باو بیشتر محبت می‌کرد، بطوریکه احمد خسته میشد.
- احمد: “نه، پام عیبی نداره- اما به تو چه، تو که شوهر میکنی!”
- ربابه: “به جدم که نه، هرگز زن مشدی غلام نمیشم، با تو میام.”
- احمد: “نه، تو خودت او [مشدی غلام] را میخواهی.”
- ربابه: “بجدم که نه، من بجز تو کسی را دوست ندارم.”
- احمد: “هان... اما تو آنجا هم میخواهی شوهر بکنی. توی النگه مردهای پرزور، جوان و سرخ و سفید دارد. تو میخواهی…“

در این مورد که احمد رفتار ربابه را از نگاه پارانویایی خود تفسیر می‌کند، شواهدی را می‌توان در متن داستان سراغ گرفت. در اولین سطر قصه می‌خوانیم که احمد “نگاه مظنونی به دور حیاط انداخت”. در شبی که پدر و نامادری به زیارت رفته اند ربابه “کمی به خودآرایی پرداخته” اما “بزک ربابه در نظر احمد بطرز دیگری جلوه می‌کند” و یا وقتی ربابه بیت “می‌خوام برم النگه / یه پای خرم می‌لنگه” را می‌خواند و می‌خندد “احمد پیش خودش گمان می‌کند که ربابه باو طعنه می‌زند” و یا در جایی که ربابه ترانه “منم، منم، بلبل سرگشته” را می‌خواند این ترانه “جور دیگر بنظر احمد می‌آید و او را عصبانی می‌کند”. تصور احمد این است که ربابه قصد اغواگری دارد و در عین حال او را تحقیر می‌کند. از اینرو در انتهای داستان وقتی ربابه “دست احمد را می‌گیرد و روی گردن خود می‌گذارد” تنش درونی احمد که زاییده گرایش جنسی ادیپی و ترس از اعمال تابوی اختگی است به نقطه بحرانی خود می‌رسد و خشونت به مثابه مکانیزم دفاعی جهت آزادسازی نروز بروز می‌نماید.

نویسنده: داوود افتخار - منبع

صادق هدایتروانشناسینقد و بررسینقد کتابادبیات
گاهی فراتر و گاهی فرومایه‌تر از پندارهای تو هستم. یک انسانم و مانند رود روان. بر آنچه در ذهن از من ساخته‌ای اُستیگان مباش.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید