بزودی انگور ها هم می رسند
تا فصل شراب نگذشته ، بیا
هم جامش با من
هم جانش
تو از انگور بنوش و
من از چشمانت
تو مست "می" شو
من، مست "تو" می شوم....
سیمین _ح
بنظرم خلاصه کتاب "نیمه تاریک وجود" میشود چیزی در این مایه ها که :
"دوست داشتن"، خود به تنهای زیباست، "دوست داشتن " آدمها ، طبیعت، زندگی ، عشق ، مهربانی ووووو
اینکه همه را به همان شکلی که هست بپذیری ، با همه به مهربانی رفتار کنی و در این رفتارت صداقت داشته باشی نه تظاهر ، اینکه برای همه دنیا خوبی بخواهی و بتوانی حتی برای بدترین آدم زندگیت آرزوهای خوب بکنی، کار بزرگیست ، بخشیدن همه آدمها از ته دل آرامشی خاص به همراه دارد و همه اینها ذاتی پاک و مهربان می خواهد، باید تنفر به درون خود راه نداد . باید هیچ کس را قضاوت نکرد. باید این حق را به همه داد که دریک برهه از زندگیش خطا کند ،
اشتباه کردن ، به بیراهه رفتن ، به خطا اندیشیدن برای همه انسانها ممکن است.
تا اینها نباشند، زندگی کامل نمیشود، تا سیاهی نباشد روشنایی به چشم نمی آید ، تا بدی نباشد خوبی زیبا بنظر نمی آید، اینها همه کنار هم زیباهستند و البته همیشه هم کنار هم هستند. مهم کسب تجربه و درس گرفتن از خطا ها و عدم تکرار خطا هاست....س.ح/12/3/99
و اما کتاب "نیمه تاریک وجود"
کتاب نوشته دبی فورد می باشد که بین سالهای 1955 تا 2013 می زیسته و نویسنده، مدرس، معلم و سخنران شناخته شده آمریکایی بوده .
آنچه اینجا آورده ام از روی فایلهای صوتی این کتاب هست اما ظاهرا کتاب چاپیش در بازار موجوده . راستش باید اعتراف کنم خیلی میانه خوبی با این کتابهای انگیزشی ندارم و خیلی اتفاقی بهش رسیدم ، اما از آنجاییکه اعتقاد دارم هر کتابی نکته ای تازه در خود دارد، با خود قرار گذاشتم در راه اداره بجای گوش دادن به آهنگهای تکراری، به فایلهای صوتی این کتاب گوش کنم . بعدا نکاتی که برام جالب بود و یادداشت کردم که در ادامه خواهم آورد .
صبح است بشین کنارم، ای دوست
تا هدیه کنم چشم، به راهت
ماییم و دلی شکسته در دست
تقدیم صفای روی ماهت....
سیمین.
این کتاب را به کسانی که همیشه با خود سر جنگ دارند و یا نگاه منفی به دیگران دارند و مدام آنها را قضاوت می کنند ، به کسانی که فکر میکنند صفات بد مختص آدمهای بد هست و ممکن نیست هرگز در خودشان دیده شود ، برای آنهایی که فکر میکنن بدترین آدم روی زمین هستن ، کلا آدمهای که در نگاه به خود و دیگران چه مثبت چه منفی افراط و تفریط دارند ، توصیه میکنم چرا که در بهبود نگرش انسان به خود و دیگر و زندگی می تواند مفید باشد.
اما یادداشتهایم :
** ما در دنیا نیستیم بلکه دنیا درون ماست، بعبارتی ما بعنوان فرد جداگانه و اتفافی به دنیا نیامده ایم هرکدام از ما نمونه ای کوچک از عالمی بزرگتر هستیم. هریک از ما قادر است کیفیت وجودی انسانی را دارا باشد....
**جایی میگوید:آنچه نمیخواهی با آن باشی، نمیگذارد که وجود داشته باشی....
باید بیاموزی به تمام وجود خود اجازه بودن بدهی، بعبارتی فرار از تاریکی های وجود و انکار انها اجازه نمیدهد با روشنایی های وجودت زندگی کنی.... تا خودت را همانطور که هستی نپذیری، تا با کامل نبودن خودت کنار نیایی، تا یاد نگیری که خودت را قضاوت نکنی، نمی توانی دیگران را ببخشی، یا قضاوت نکنی و باهاشون کنار بیایی.....
**آنچه مالکش نشوی مالکت میشود.... بعبارتی هر انچه از خصوصیات بد درونت را بخواهی نادیده بگیری بیشتر دیده میشود برای خلاصی از انها تنها کافیست آنها را لیست کنی و نکات مثبتی از آنها پیدا کنی و یاد بگیری کجا از آنها استفاده کنی،،.... بطور مثال اگر در درون خود همیشه حس حسادت داری با پنهان کردنش بیشتر خواهد شد ولی اگر حضورش را بپذیری و قبول کنی که هست تنها باید کنترل شود که مثلا در جاهای خوب و جهت رقابت ازش استفاده کنی حسادتت کنترل شده و در مهار تو خواهد شد....چون تو مالکش شدی نه او مالک تو
**یونگ میگوید :هیچ کس با تصور نور ها، به نور حقیقی نمیرسد اما با شناخت تاریکی ها می توان به روشنابی حقیقت دست یافت....
**وقتی با خود آشتی کنیم با دنیا آشتی خواهیم کرد
**دبی فورد میگوید ما هموراه دربارهٔ آنچه سایهٔ درون ماست و قصد مخفی کردنش را داریم، فرافکنی میکنیم و به دیگران نسبت میدهیم. او همچنین میگوید کشف سایهها علاوه بر آرامشی که برایمان در پی دارد، ما را از قضاوت کردن دیگران هم باز میدارد، چون میدانیم هر آنچه به دیگران نسبت میدهیم در درون خود ما هم ممکن است باشد یا بوده .....
داستان این گربه سفید(که بنا به دلایلی حشمت سفید صداش میکنم ) هم جالبه ، یه گربه وحشی و آزاده ، اجازه نمی ده کسی نزدیکش بشه یا بهش دست بزنه ، اما هر روز میاد میشینه روی موتور کولر و ما را تماشا می کنه و خوب میدونه چیزی دریافت خواهد کرد. اما هنوز میترسه در نتیجه وقتی میخواهیم بهش غذا بدیم زود می پره پایین و در عین حال فیس می کنه .غذا را براش می گذاریم و کمی دور می شویم ، میاد میخورد و بعد باز میشیه و دوباره با مهربانی نگاه می کنه ....یکم کثیف هست اما زیبای و ابهت مردانه خودشا داره
و نهایت
ترا برای روزهای نبودنت، ذخیره میکنم
تمام عطر تنت را، بو میکشم
و در سکوت
به چشمانت خیره میمانم
تو حرف میزنی و من نگاه میکنم
و قند در دلم آب میشود
به عشق می اندیشم
به سرنوشت
که چه بازی ها دارد
که چطور با دل آدمی، بازی میکند
باز تو را تماشا میکنم
و وقتی میروی و من می مانم
میخندم
در حالی که دلم، خون است
وحرفهای نگفته فراوان مانده
و میدانم
باز باید تنها باشم
میدانم داشتنت خیال است
خیالی محال
تو فقط چندی مهمانی
و من
بقدر یک عمر
تنهام....
سیمین .ح