آناهیتا پیمانی
آناهیتا پیمانی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

دو مثل دیوار

تازه از کوچه های کاهگلی بافت قدیمی شهر که با تابلوهای چهارگوش زنگ زده هویت پیدا کرده بودن خارج شده بودم که تمام نگاهم غرق آسمون سرخابی غروب شد .انگار یه کسی تو ظرف شفاف هوا زعفرون دم کرده بود و بدون هم زدن رهاش کرده بود .با اینکه ساختمون های قامت کشیده تمام غروب رو به انحصار خودشون درآورده بودن اما حاضر بودم ساعت های زندگیمو بدم که اون قاب تا ابد به لطافت لحظه در خیالم حک بشه.آروم آروم قدم برمی داشتم و جلو می رفتم تمام سلول های بدنم احساس خوشبختی داشت باد نیمه جون خنکی می وزید که تجربه رو ملایم تر هم کرده بود . راه زیادی تا خیابون اصلی نمونده بود .بین قرقر موتور های تنها و صدای ماشین ها عجول و زمزمه ی دور آدم هایی که باهم گفتگو می کردن اگر چشم هامو می بستم ملودی شیرین موسیقی همراهم بود .همه چیز انقدر لذت بخش بود که آدمو به باوری برسونه که میگه "خوشبختی یگانه بعد زیبای واقعیت است" همه ی این ها جاودان می موند اگر با جسد گربه ی سیاه سفید مفلوک کف پیاده رو روبرو نشده بودم .جسد ناگهان منو به خودم آورده بود دست هام بی اراده سمت قلبم رفته بودن تا ضربان نامنظمش جای موسیقی رو پر کنه باد ملایمتش رو از دست داده بود و زندگی خشن به نظر می رسید گربه ی بیچاره در حالی که خون زیر پاهاش خشک شده بود چند تا مگس دور سرش می چرخید با دست و پاهای باز پهن زمین بود .کنارش یه دیوار نچندان بلند سفید بود چه اتفافی برای گربه ی بیچاره افتاده بود که دیوار ساده ای مثل اون پایان زندگیشو رقم زده بود .به سختی خودم رو جمع وجور کردم و مسیرم رو ادامه دادم .عجب غروبی بود سوگ و سرور مثل دو روی یه سکه خودنمایی می کرد .به بعد از ظهر فکر کردم .همون وقتی که داشتم از خونه خارج می شدم آسمون به شکل حیرت آوری دوگانی داشت نیمی از اونو ابر های سیاه و سنگین پوشونده بود و نیمی از اون کاملا صاف و آبی بود. یادم افتاد واقعیت, همیشه بیشتر از یک بعد داشته مثل تقابل بودن و نبودن ,مثل تمام سکه های بازیگوش دنیا و مثل تمام زعفرون های دم کشیده ای که هیچکس اون ها رو هم نزده زندگی یک دوگانه ی بزرگه یک دو مثل دیوار

20 شهریور 1400

بودندوگانگیسوگسرور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید