ویرگول
ورودثبت نام
sun chan
sun chan
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

خاطرات آینده (پارت بیستم: ساده لوح)

-«آلن! تو را جان مادرت انقدر اذیت نکن! یه سوار کابین شدنه دیگه!»
در حالی که داشتم یونیفرمم رو درست میکردم داد زدم:« باشه فرمانده! الان میام!»

فرمانده رو نمی دیدم ولی میتونستم هاله های سیاه دور و برش رو حس کنم و به وضوح میتونستم صورتش که از عصبانیت قرمز شده رو تصور کنم، فرمانده داد زد:« آلن! یبار دیگه صدات میزنم! خب بیا دیگه!»

-«اومدم! اومدم!»

-«کو؟ ما رو بگو به کیا اعتماد کردیم! فردا همه تون رو اخراج می کنم!»

-«اومدم!»

با عجله از روی تخت بلند شدم، نوترینوم رو از روی صندلی برداشتم و دوییدم بیرون. دم در، فرمانده آدامز رو دیدم که کاملا قرمز شده بود، نگاهم کرد، داد زد و گفت:« آلن! چقدر طولش میدی! الان ماگما رد میشه!»

دوییدم سمت کابین و با دیدن کابین خشکم زد. داد زدم:« چرا همیشه کابینای مزخرف میوفتن به من؟!»

اشلی، در حالی که با رضایت تمام بهم نگاه میکرد گفت:« حال کردی؟ ایندفعه قرار نیست خودت کابین رو برونی!»

به دور و بر کابین نگاه کردم. از این بدتر نمی شد... یه کابین مسافر بری بود! قرار بود دسته جمعی بریم ماموریت... اونم با مردم عادی! دلم میخواست همینجا و در همین لحظه تبدیل به خیار شم.

فرمانده آدامز با عصبانیتی که زیاد توش دیده نمی شد، داد زد:« خب برو تو دیگه!»

با بی میلی تمام وارد کابین شدم، همه صندلیا پر بودن... به سمت ته کابین راه افتادم، فقط یدونه جای خالی وجود داشت، اونم کنار یه دختر بچه که انگار داشت توی دماغش دنبال گنج گمشده میگشت... آخه اسم اینو میزارن شانس؟!

با فاصله کنارش نشستم و سعی میکردم بیشتر از ده سانت بهش نزدیک نشم...

خاطرات آینده ?????? ???????? ஜ

بالاخره به سطح زمین رسیده بودیم... مطمئنم تو طبیعت بوی خوبی میومد ولی متاسفانه فعلا حالم خراب بود...

سعی کردم خودمو جمع و جور کنم... کی به این راننده گواهینامه داده اصلا؟!

هرچی ته مونده جادو برام مونده بود رو جمع کردم و سپر پوششیم رو روشن کردم، حدودا برای پنج ساعت میتونستم خودمو مخفی نگه دارم.

بال های درازی که اشلی خانم همین اواخر ساخته بود رو باز کردم و به سمت خونه... همون دختره دیگه... اسمش هرچی بود حالا... راه افتادم.

از بالای لندن رد می شدم و به پایین نگاه می کردم... انسان ها رو میدیدم... اه چقدر انسان! یه زمانی هم ما اینجا زندگی می کردیم! حالا حتی ما رو یادشونم نمیاد!

طبق اطلاعات اشلی خانم، خونه دختره تو خیابون بِیکِر¹ قرار داشت... به خیابون آکسفورد² رسیده بودم و خیابون بعدی خونه دختره بود... نه که خیلیم خوشم میاد بی حرکت بشینم و ببینم دختره چه کار مشکوکی انجام میده!

به هر حال این جزوی از ماموریتم بود... رسیده بودم به خونه دختره، از پنجره اتاقش داخل رو نگاه کردم و... یه جهنم دره دیدم!

با وجود اون جهنم تو اتاقش نمیتونستم درست حسابی داخلو ببینم...

یکم از جادو اسبفاده کردن که چیزی نیست... فوق فوقش به جای پنج ساعت، چهار ساعت مخفی میموندم...

جادوم رو فعال کردم و توی یه چشم به هم زدن اتاقش شد مثل دسته گل... خب اینجوری بهتره! لب پنجره نشستم و منتظر موندم.

هنوز دو دقیقه هم نگذشته بود که وارد شد... در رو پشت سرش بست و قفلش کرد بعد در حالی که به دور و بر نگاه می کرد تا مطمئن شه کسی اونو نمیبینه، اومد سمت پنجره ای که من پشتش نشسته بودم... (البته که خیالم تخت بود چون هرچی نباشه غیب شده بودم)و پرده رو کشید.

هوم..؟ پوزخند بزرگی روی لبام نقش بست. چه جالب! نقاب کلاهخودم رو پایین کشیدم و روی چشمام قرارش دادم.

دختره فکر کرده الان نمیتونم ببینمش! اما ظاهرا خیالش راحت شده بود... انسان ها همینن دیگه!

توی تاریکی مطلق سمت تختش رفت و روش نشست... بالشت رو از روی تخت برداشت، روکشش رو کنار زد و لپتاب نسبتا کوچیک سیاهی رو از توی بالشت برداشت، بعدش دوباره بالشت رو عین روز اولش گذاشت سرجاش.

لپتاب رو توی دستش گرفت و پوزخند گنده ای روی لباش نقش بست. من که مطمئنم این دختره دزده!

خب فعلا وقت شک نیست... برای اشلی پیغامی فرستادم: "اشلی خانم به لپ تاپ این دختره وصل شو."

و در آن واحد لپ تاپش جلوی چشمام بود. روش شد و ازش رمز ورودی رو خواست، رمزی که وارد کرد این بود: "EC60".

بعد از اون، صفحه به کل تغییر کرد، پس زمینه به رنگ آبی خیلی روشن در اومد و پیامهای زیادی روی صفحه شناور شدن. مشغول چک کردن پیام ها شدم:

اعلانات ورود.

شارژ کارت شما به اتمام رسیده است.

و هزارتا پیام دیگه از این قبایل...

بعد از اون، صفحه متحول شد و جای دیگه ای ظاهر شدم...




1_خیابان بِیکِر (baker street): یکی از خیابان های شهر لندن که بین پارک ریجِنت و خیابان آکسفورد قرار دارد. نیمه‌ی جنوبی آن بیشتر تجاری بوده و مغازه‌ها و ادارات گوناگون را در بر می‌گیرد اما قسمت شمالی هنوز هم هویت قرن هجدهمی‌اش را حفظ کرده‌ است.

2_ خیابان آکسفورد (Oxford street): یکی دیگر از خیابان های لندن که یکی از شلوغ‌ترین خیابان‌های خرید اروپایی بوده و برخی از بهترین مغازه‌های لندن در آن حضور دارند. این خیابان چندین کیلومتر ادامه داشته و از چیرینگ کراس رود (Charing Cross Road) تا هاید پارک در غرب کشیده شده است. پیاده‌روهای اینجا همیشه پر از خریداران است. به ویژه‌ در زمان کریسمس با جمعیت زیادی روبرو خواهید شد. بسیاری از مراکز خرید نیز در اینجا حضور دارند.

انیمهفیکanimeزندگی کنکتاب
!Don’t you tell me what you think that I could be
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید