sun chan
sun chan
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

خاطرات آینده (پارت نوزدهم: رول پلی¹)

------------از زبون شما----------

خیلی خونسرد از پشت میز بلند شدم و رفتم داخل اتاقم، آخیش... اتاق قشنگم...

از شر اون سبزیجاتا راحت شدما... حالا میتونم بشینم و واسه خودم رول برم! فکر کنم امروز روز خوبی باشه...
در اتاقمو باز کردم و با صحنه ای غیر قابل توصیف روبرو شدم..ـ تنها چیزی که میتونم درباره اتاقم بگم اینه که... اتاقم خیلی مرتب شده بود.

در واقع، اصلا اون اتاقی نبود که همیشه داشتم. یه چیزی مشکوک میزد.
به هرحال، خیلی بی توجه به مشکوک بودن قضیه، با خونسردی هر چه تمام تر وارد اتاقم شدم.
در رو پشت سرم بستم و قفلش کردم، بعد در حالی که به به دور و بر نگاه می کردم تا مطمئن شم کسی منو نگاه نمیکنه، سمت پنجره اتاقم رفتم و پرده ش رو کشیدم.

توی تاریکی اتاق، آروم و با احتیاط رفتم سمت تختم و نشستم روی تختم.

بالشت رو از روی تخت برداشتم، روکشش رو کنار زدم و لپتاب نسبتا کوچیک سیاهی رو برداشتم، بعدش دوباره بالشت رو عین روز اولش گذاشتم سرجاش.

لپتاب رو توی دستم گرفتم و لبخندی شرورانه زدم. فکر کنم بعد از اینهمه مدت بد نباشه یه بازیکن به بازی برگرده، نه؟

لپتاب رو روشن کردم، مثل همه لب تاپ ها صفحه قفل باز شد و از من رمز عبور رو خواست. رمز رو وارد کردم: EC60

بعد... تماما صفحه تغییر کرد، پس زمینه به رنگ آبی خیلی روشن در اومد و پیامهای زیادی روی صفحه شناور شدن. چک کردن پیام هارو میزاریم برای بعد... باید یه نگاهی به رولام بندازم...

از منوی پایین صفحه، قسمت رول ها رو انتخاب کردم. رولای کمی داشتم ولی هنوز هم میشد رولای دیگه ای بردارم... البته نیاز به شارژ کردن کارتم دارم، مزخرف ترین و حوصله سربر ترین بخش بازی...

انگشتام رو به صدا در آوردم، دیگه وقتشه کاربر ای سی شصت به بازی بپیونده...!

خب خب چه رول²هایی دارم؟

به صفحه نگاه کردم... اولین رول، خودم بودم... امیلیا کارتر. کاملا شبیه خودم بود... خب! رول بعد؟ انگشتم رو از چپ به راست، روی صفحه لپتاب حرکت دادم.

ولی متاسفانه... هیچ اتفاقی نیوفتاد...! چی؟ یعنی من احمق فقط یه رول داشتم؟ این دیوونه کننده س....

سعی میکنم باهاش کنار بیام ولی خب... همین یدونه رول کلی امتیاز و برد متوالی داشت.

خوبه! لبخندی دندون نما زدم... کاملا از منِ کوچیک راضی بودم.

هندزفری ـم رو به لبتاپ وصل کردم و گفتم:« امیلیا...؟ من برگشتم!»

امیلیا که خیلی هیجانزده بود، در حالی که داشت از حالت دو بعدی، به سه بعدی تغییر شکل میداد داد زد:« سلام! خیلی دلم برات تنگ شده بود! دق کردم!»

-«الان که برگشتم!»

-«ای سی شصت~»

-«بله؟»

-«بیا دوباره کنار هم بجنگیم!»

لبخندی زدم و گفتم:« باشه... امیلیا...»




رول پلی (role play): یه بازی هست که توی اون، گیمر نقش یک (شخصیت خیالی/حقیقی) رو به عهده میگیره و با اون شخصیت، بازی رو انجام میده.

رول (role): به معنی نقش (یا شخصیت) هست.

لبخند-

چقدر طول کشید تا نوشتمش...

انیمهفیکanimeزندگی کنکتاب
!Don’t you tell me what you think that I could be
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید