sun chan
sun chan
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

خاطرات آینده (پارت نیست: میم)

سلام من سم چان، نویسنده جدیدم.

امیدوارم خوب بنویسم.

خب اندکی طنز دست ساز ساختم بفرمایین ببینین...




جنی با گِل... گودالی کوچک ساخت‌‌...

گودال را لب خانه یک بدبختی ساخت...

خانه آن گودال را... برد جلوی یک بدبختی...

بدبختی نیز آنجا داشت میکرد عبور...

ناگهان گودال را بر لب سنگلاخ دید...

ناگهان بر لب اون گل کنجکاوی رویید.‌‌..

لحظه‌ای گودال را با تعجب نگریست...

و عین دیوانه ها پرید توش...

پایان ^-^

_________________

مکس:«خب امیلیا، چند سالته؟»

امیلیا پاسخی نمی‌دهد...

بعد از چند دقیقه:«امیلیا خانم؟»

همچنان بدون پاسخ...

آماندا:«امیلیا چند سالته؟»

امیلیا با خوشحالی:«۱۴ سالمه!»

مکس:«مگه این چی داشت که من نداشتم؟⁦ಠᴥಠ⁩»

___________________

وقتی مدیر به امیلیا میگه درس بخون:

امیلیا:«@#_& با تشکر!»

وقتی آماندا به امیلیا میگه درس بخون:

امیلیا:«نیا نزدیک نیا نزدیککککک...»

و سپس تا تهش را میخواند...

________________________

من با جنا مشکلی ندارم...

با هون مشکلی ندارم...

با داستان مشکلی ندارم...

فقط یکی بهم بگه اون نهنگه چجوری صحبت میکرد؟

و اون ماهی ها چجوری پرواز میکردن؟

_______________________

آماندا:«امیلیا یه حیوون سه حرفی با واو بگو.»

امیلیا:«واکس.»

آماندا:«همون که باهاش کفشو تمیز میکنیم؟»

امیلیا:«اون حتی لیاقت نداره باهاش کفشو تمیز کنیم!»

آماندا:«کیو میگی؟»

امیلیا:«واکس دیگه!»

آماندا:«عین آدم حرف بزن.»

مکس:«منو میگه.»

آماندا:«خب پس همینو می‌نویسم.»

مکس:⁦ಠಿ_ಠಿ⁩

جدول:⁦ʕಠ_ಠʔ⁩

جد و آباد کسی که جدولو اختراع کرده:⁦(⌐■-■)⁩

_______________________

°ساعت ۳ صبح°

امیلیا:«اماندا...»

آماندا:«کوفت! نمی‌زاری بخوابم؟»

امیلیا از خواب بلند میشه:«اماندا اون لیوان ابو میدی؟»

آماندا:«تو خوابی یا بیدار؟»

یه امیلیا دیگه از پشت آماندا:«این چی نوشته؟»

آماندا:«اونجا نوشته پلیس!»

یه امیلیای دیگه:«اماندا من از مدرسه فرار کردم.»

آماندا:«درد!»

یه امیلیای دیگه:«یه چاله!»

یه امیلیای دیگه:«اماندا این چاقو برا چی به کار میره؟»

آماندا:«برا پوست میوه هارو کندن؟»

همون امیلیا:«خب من برم به خواب واکس.»

آماندا:«بگین که این یه خوابه!»

همه امیلیا ها:«این یه خواب نیست!»

سم :«و این بود کابوس های آماندا واکر!»




سم:«خیلی مزخرف شد میدونم...»

سان:«خب حقیقتش من اون اولیه رو خیلی میدوستم.»

اوه راستی فرزندان!

ما دوتا نویسنده این که لقبامون سان چان و سم چان هستما دوتا نویسنده ایم که لقبامون سان چان و سم چان هست...

اونی که پارتارو می‌نویسه من، یعنی سان چان هستم

و اونی که میم می‌سازم و کمکم می‌کنه سم چان هست

همین دیگه گفتم بدونین^^

انیمهفیکanimeزندگی کنکتاب
!Don’t you tell me what you think that I could be
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید