بسم رب الحسین.
در طول مدتی که این نوشته رو میخونید، لطفاً نوشته رو بخونید!
منظورم چیه؟! به این جمله از کتابِ «پاندای بزرگ و اژدهای کوچک» توجه کنید:
وقتی چای مینوشی... چای بنوش.
یا بهعبارت سادهتر، در لحظه زندگی کن. وقتی داری چای مینوشی، به هیچچیز فکر نکن؛ جز داغی فنجان تو دستت، بخار چای که به صورتت میخوره و نوشیدن اون. تو تعطیلات، به مشغلههای کاریت فکر نکن و موقع کار، فکر و ذهنت تو تعطیلات جا نمونه.
به همین دلیل هم ازتون میخوام در طول خوندن این نوشته و همچنین در تمام طول زندگیتون، در لحظه زندگی کردن رو تمرین کنید و اضطراب آینده رو از خودتون دور کنید!
این متن رو جهت شرکت تو چالش ماه مهر ۱۴۰۲ طاقچه مینویسم و از طاقچه عذر میخوام که نوشتنش رو اینقدر به تاخیر انداختم. کتاب مربوط به چالش رو مهر ماه خوندهام؛ اما بار سنگین درسها و امتحانات ماهانه اجازه نداده که بتونم این متن رو تکمیلش کنم.
سرتون رو درد نیارم؛ چالش این ماه طاقچه خوندن یه کتاب فلسفی بود و این برای من که اصلا اهل فلسفه نیستم و رشتهی تحصیلیام هم علوم انسانی نیست، کار سختی به نظر میاومد! اولش خواستم یه رمان فلسفی بخونم، اما نتونستم و خیلی زود رهاش کردم. بین کتابهای فلسفی پیشنهادی طاقچه گشتم تا اینکه چشمم خورد به کتاب «پاندای بزرگ و اژدهای کوچک» و گفتم همینه! کتاب کمحجمی که بشه بین درسها خوندش و فلسفی هم باشه.
این کتاب، بخشی از داستان و مفاهیمش رو با متن و بخش دیگه رو با نقاشیهاش منتقل میکنه. طوری که اگه فقط متن رو بخونید یا فقط نقاشیها رو نگاه کنید، کل داستان رو متوجه نمیشید. من قبلا کتاب «پسرک، موش کور، روباه و اسب» رو هم خونده بودم که مشابه این کتابه و حس خوبی داره. کتابهایی که توی این سبک نوشته میشن کتاب کودک نیستن؛ بلکه برای همهی انسانها در هر سنی مناسبن. یهخورده هم وایب کتاب شازده کوچولو رو میدن؛ یه کوچولو.
آقای جیمز نوربری، خالق این اثر، تو سخنان پایانی کتاب دربارهی نقاشیهاش میگه:
«من تمام نقاشیها را با جانودل کشیدهام و فکر میکنم به همین دلیل است که آنها با مردم حرف میزنند؛ در تکتکشان تکهای کوچک از روح من هست.»
و آمیزهی هنر قلم نویسندگی و قلمموی نقاشی، چقدر زیبا و دوستداشتنی از آب در اومده!
من اینجوری بهش نگاه میکنم. انگار که نویسنده یه داستان رو تو ذهنش داشته؛ اما فقط دیالوگهای مهمش رو به نوشته تبدیل کرده و بقیهاش رو با تصویر و نقاشی به مخاطبش نشون داده. این سبک با وجود اینکه انتقادات زیادی داشته و بهنظرم برخی نظرات منفی واقعا حقش نبوده، میتونه گسترش پیدا کنه، کتابهای بیشتری به این شیوه نوشته بشه و طرفدارهای خاص خودش رو داشته باشه؛ با این شرط که جملات کتابها در گذر زمان زرد و کلیشهای نشن و داستان یه روند منظم و یه هدف مشخص داشته باشه.
توی کتاب «پاندای بزرگ و اژدهای کوچک» دو شخصیت وجود داره که با هم سفر میکنن و رفیق همدیگهان. اسمهاشون هم که از اسم کتاب مشخصه: پاندای بزرگ و اژدهای کوچک. هردوشون رو خیلی دوست داشتم؛ اما بیایید قبول کنیم که اژدهای کوچک خیلی خیلی بامزه بود! تاکیدشون رو نوشیدن چای هم خیلی برام جالب بود.
پاندای بزرگ گفت: «سعی کن برای چیزهای کوچیک وقت بذاری، اونها معمولاً از همه چی مهمترن.»
موقع خوندن کتاب، خیلی خوب میتونستم فضا و موقعیتش رو حس کنم؛ طوری که وقتی قسمتی از متن کتاب رو هایلایت میکردم، رنگ هایلایتم متناسب با فضای اون بخش از کتاب بود. موقع توفان، رنگ هایلایت آبی بود و رنگ هایلایت متن پایین، سبز:
اژدهای کوچک گفت:«نگرانم. نمیدونم بعدش چیکار کنم.»
پاندای بزرگ گفت:«فقط یه لحظه بایست، نفس بکش و به صدای پیچیدن باد توی بامبوها گوش کن.»
این حرفهای پاندای بزرگ برا من هم که مخاطب و خوانندهی کتاب بودم آرامشبخش بود و کمکم میکرد که حال بهتری داشته باشم و انگیزه بگیرم. موقع خوندن بهخوبی میتونستم خودم رو جای اژدهای کوچک بذارم و میون صدای پیچیدن باد توی بامبوها، نفس عمیق بکشم و سینهام رو پر و خالی کنم.
نوشتهی مهرماهم رو با این نصیحت کوچیک از پاندای بزرگ تموم میکنم:
«اشتباههای تو تلاشت رو نشون میده. پس تسلیم نشو!»
خوب باشید و خوب بمونید!