علیرضا جوکار
علیرضا جوکار
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

خودنوشته ( قسمت 5 )

زیاد نیست تا ته بخوان ...


من را سلام کن.

جواب سلام واجب است .

فکرم را میخوانی ؟ نمیتوانی ؟ قرار هم نیست که بتوانی . بگذار کمی راهنماییت کنم .

من را سر بکش .

تلخ هستم کمی .

اما قابل تحمل . کمی تحمل به جایی بر نمیخورد .

من را صدا بزن .

شاید جواب دادم ، شاید توانستم گره ای از مشکلاتت بگشایم .

من را بو کن شاید رایحه بچگی ات را به یادت آورم .

همان بوی خوب کودکی .

بوی گِل بازی.

بوی صابون و شامپو گلرنگ کودک.

من را بغل کن .

شاید آغوشم گرمای مادرت را تداعی کند .

احتمالا گریه میکنی . من را از چشمانت سرازیر کن . ارام میشوی .

آرامت میکنم .

من را به یادت بیاور . من همان خاطرات خوب و بد زندگی تو هستم .

من را فکر کن ، من مشکلات حل نشده گوشه ی قلبت هستم .

من را شروع کن مثل قدم های تازه یک کودک .

من به تو زندگی میدهم . من تورا به خودت میدهم .

من را باز کن من هدیه ای از طرف کسی هستم که که خودت را بیشتر از خودت میشناسد .

مادرت ؟ نه او نیست از او هم نزدیک تر . جالب است نه ؟ هنوز برایت آشنا نیستم؟

همیشه و هر زمانی با من حرف میزنی ؟ چطور یادت نمیاید !!!؟؟

آن شبها را به یاد آور که تنها فقط من و تو بودیم و انبوهی از مشکلات .

صدایم به گوشت میرسد ؟

من آن گوشه قلبت ، که تنگ و ترش است و بوی نا میدهد نشسته ام .

خیلی وقت است اینجا نیامدی .

دلم برایت تنگ شده .

من تو ام .

من خودت هستم .

من هستم که تورا خلق کردم .

من از رگ گردن هم به تو نزدیک تر هستم

من تو را آغاز کردم .

تو مرا تمام کن آنگونه که میخواستی .

کمی خسته ام .

انگار خیلی وقت است کسی احوالم را از دلت نپرسیده ...

کمی خسته ام . شاید خوابی کوتاه لازم دارم .

نه نه نه

نمیتوانم .

تو به من نیاز داری .

درست است که الان نه .

ولی پیدا میکنی .

اما

اما خسته ام .

کمی خواب میخواهم . کمی تفکر


پ.ن : برای این نوشته وقت گذاشته شده . ممنون میشم من رو با نظرات قشنگتون توی این راه ادامه بدین ...


تمام عرضی نیست

پادکستخدادلتنگیدرد و دل
گفتنی ها کم نیست . من و تو کم بودیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید