زیاد نیست تا ته بخوان ...
من را سلام کن.
جواب سلام واجب است .
فکرم را میخوانی ؟ نمیتوانی ؟ قرار هم نیست که بتوانی . بگذار کمی راهنماییت کنم .
من را سر بکش .
تلخ هستم کمی .
اما قابل تحمل . کمی تحمل به جایی بر نمیخورد .
من را صدا بزن .
شاید جواب دادم ، شاید توانستم گره ای از مشکلاتت بگشایم .
من را بو کن شاید رایحه بچگی ات را به یادت آورم .
همان بوی خوب کودکی .
بوی گِل بازی.
بوی صابون و شامپو گلرنگ کودک.
من را بغل کن .
شاید آغوشم گرمای مادرت را تداعی کند .
احتمالا گریه میکنی . من را از چشمانت سرازیر کن . ارام میشوی .
آرامت میکنم .
من را به یادت بیاور . من همان خاطرات خوب و بد زندگی تو هستم .
من را فکر کن ، من مشکلات حل نشده گوشه ی قلبت هستم .
من را شروع کن مثل قدم های تازه یک کودک .
من به تو زندگی میدهم . من تورا به خودت میدهم .
من را باز کن من هدیه ای از طرف کسی هستم که که خودت را بیشتر از خودت میشناسد .
مادرت ؟ نه او نیست از او هم نزدیک تر . جالب است نه ؟ هنوز برایت آشنا نیستم؟
همیشه و هر زمانی با من حرف میزنی ؟ چطور یادت نمیاید !!!؟؟
آن شبها را به یاد آور که تنها فقط من و تو بودیم و انبوهی از مشکلات .
صدایم به گوشت میرسد ؟
من آن گوشه قلبت ، که تنگ و ترش است و بوی نا میدهد نشسته ام .
خیلی وقت است اینجا نیامدی .
دلم برایت تنگ شده .
من تو ام .
من خودت هستم .
من هستم که تورا خلق کردم .
من از رگ گردن هم به تو نزدیک تر هستم
من تو را آغاز کردم .
تو مرا تمام کن آنگونه که میخواستی .
کمی خسته ام .
انگار خیلی وقت است کسی احوالم را از دلت نپرسیده ...
کمی خسته ام . شاید خوابی کوتاه لازم دارم .
نه نه نه
نمیتوانم .
تو به من نیاز داری .
درست است که الان نه .
ولی پیدا میکنی .
اما
اما خسته ام .
کمی خواب میخواهم . کمی تفکر
پ.ن : برای این نوشته وقت گذاشته شده . ممنون میشم من رو با نظرات قشنگتون توی این راه ادامه بدین ...