دمیان اسم رمانی هست که همین الان ساعت ۱۰ روز پنجشنبه ۲۶ مرداد تمامش کردم.هفته پیش این کتاب رو از خانمی که برای فروش کتاب به شرکت ما سر میزنن خریدم و اصلا فکرش رو نمیکردم اینقدر جذب این داستان بشم که این رمان اثر هرمان هسه رو ظرف یک هفته خوندم. شبو روز به این فکر کردم که چطور به پایان میرسه و دنبال یک اتفاق هیجان انگیز بودم. اما در کمال ناباوری آخر داستان شخصیت اصلی با دوستش دمیان رو به رو میشه در حالی که مصدوم جنگی هست و در آخرین لحظات عمر دمیان ،رو به سینکلر میکنه و میگه در هر شرایطی اگر دنبال من بودی و بهم نیاز داشتی منو در خودت فریاد بزن و میگه من در درون تو هستم . داستانش فلسفی هست با اینکه داستان رویه خاصی رو دنبال نمیکنه یا شاید به نظر بیاد که جذابیتی نداره آدم دوست داره تا آخر بخونه و دنبال این هست که سرنوشت سینکلر چی میشه .
ابتدای داستان سینکلر میخواد در جمع هم کلاسی هایی که فکر میکنه خیلی قوی هستن حضور پیدا کنه به همین خاطر به دروغ میگه که از باغ همسایه سیب دزدیده و با این دروغ توی مخمصه گیر میکنه و مجبور میشه به همکلاسیش که خیلی رذل بود باج بده تا جایی که این آدم از سینکلر میخواد خواهرش رو سر قرار بیاره که اینجا سینکلر به فکر میوفته که یک جوری از دست این موجود پست رها بشه. دمیان ندای درونی سینکلر رو میشنوه و به کمکش میاد و مشکل رو به طرز عجیبی حل میکنه. در کل داستان مشخص نمیشه که دمیان با اون پسر فرومایه چه کرد که ناگهان کلا دست از سر سینکلر برمیداره و هیچ کاری باهش نداشت از اونجا به بعد دمیان و سینکلر چند ملاقات محدود با هم داشتن و با همین اندک ارتباط سینکلر مرید دمیان میشه و اکثر مواقع به عقاید دمیان فکر میکنه .
برای خوده من عقاید دمیان در مورد مذهب جالب بود این که میشه به دین و داستانهای دینی یک جور دیگه نگاه کرد. زمانی که داشتم قسمتی از کتاب رو میخوندم که دمیان داشت داستان هابیل و قابیل رو با یک نگاه دیگه برای سینکلر بازگو میکرد به تک تک جملات توجه کردم و سعی کردم در موردش فکر کنم و برام یک حس جدید داشت چون من دنبال این بودم و چند وقته به شک دچار شدم .
ادامه تجربیاتم از خواندن کتاب دمیان رو در سایتم براتون مینویسم
aramtavana.ir