هر آدمی یک روز در زندگیاش بیدار میشود بالاخره. ناگهان لحظهی "بیدار شدن" میرسد و آدم می فهمد تمام سالهای قبل از آن لحظه هیچ نبوده و تمام آن زندگی که کرده به اعتبار این بیداری هیچ نمیارزد و مهمتر اینکه مطمئن میشود، هیچ لحظهی بیداری دیگری تا آخر عمر به سراغش نخواهد آمد و بهتر است قدر همین را بداند. به سر جمعِ کل این فرآیندهای ذهنی، هورمونی و تربیتی-تاریخی-جغرافیایی می گویند: بیداری. بعضیها زود بیدار میشوند. بودهاند آنهایی که عددی چندان عمری نکردند اما آنقدر پُربار و بُنه که انگار چند عمر نوح روی زمین سایه انداختهاند. بیشتر مردم حدود آخرهای جوانی تا وسطهای میانسالی یا دیرِدیر اوایل کهنسالی، باید بیدار شوند؛ گرچه هیچ قانونی برای بیداری وجود ندارد و کم نبوده اند ناکامانی که لحظه بیداری شان چشم در چشم ملک مقرب جانرٌبا بوده اند و افسوس بیداریشان همراه شده با مکیدهشدن جان شیرین بیمصرفشان. بیمصرف چون آدمها قبل از بیداری اصلا آدم نیستند که بخواهند مصرفی داشته باشند تا جان به کارشان بیاید. آنها از خوابی به خواب دیگر رفتهاند و هرگز چشم به این جهان باز نکردهاند، با اینکه متولد شدهاند، رشد کردهاند، از اکسیژن جو زمین استفاده کردهاند و در نهایت به چرخه کربن برگشتهاند.