طی چند سال قبل، هیچ مصاحبه کاری جدی نرفتم. یعنی هر جلسهی مصاحبهای که میرفتم، به دنبال کار نبودم ولی از اطرافیان معرفی شده بودم، منم بیشتر برای آشنایی و گپ زدن میرفتم. اما چند وقت گذشته، بعد از مدت طولانی تصمیم گرفتم کارم رو عوض کنم، پس به چندتا مصاحبه کاری جدی رفتم، از همین رو طی این مصاحبه ها به نکات عجیب و بعضا جالبی برخوردم که اینجا ازشون میخوام بنویسم تا هم یاد من بمونه، هم شاید شما بخونید و براتون مفید بود.
به نظرم مصاحبه رفتن به شرکت های مختلف، کار خوبیه حتی اگر دنبال اون کار نباشی و بیشتر بخوای خودت رو نسبت به نیازهای روزِ بازار محک بزنی. این کار شاید سالی یک بار لازم باشه، که در درجه اول بفهمی با خودت چند چندی و در درجه دوم بفهمی که اون شرکت یا کسب و کار، توی بازار و کارِ خودش، کجای بازار و چقدر مسئولیت پذیر و جدی هستش. از طرفی مصاحبههای کاری، جلسات مهمی تلقی میشن که ممکنه توی زندگی شخص مصاحبه شونده، تاثیر زیادی داشته باشه، به همین خاطر، در این فرایند تا کسب شغل مورد نظر، اتفاقات و یا سوالات عجیبی هم در این بین رد و بدل بشه که به نظرم اشتراک گذاشتن این اطلاعات بین همدیگه، کمک زیادی میکنه تا برای مصاحبه های بعدی تجربه ی بیشتری داشته باشیم.
اون روز حالم ترکیبی از استرس و هیجان بود که خب همین مشکل ایجاد کرد. از این مصاحبه فهمیدم چطوری این استرس و هیجان رو کنترل کنم. (که توی مصاحبه دوم رعایت کردم و تا حدود زیادی موفق بودم و جلوتر میگم)
من معمولا از سوالات کلی خصوصا سوالاتی که جواب های مطلقی مثل بله و خیر یا آره و نه، دارن خوشم نمیاد و فراریم، که خب توی این مصاحبه که حدود 3 ساعت طول کشید، با سه نفر صحبت کردم و پر بود از این دست سوالات.
اینجا که برای مصاحبه اومده بودم، یک فیلد و موقعیت جدیدی بود که تا حالا تجربه زیادی در اون فیلد کاری رو نداشتم، ولی خب باهاش کم و بیش آشنا بودم و همهی پیش نیازهاشو داشتم، اما صرفا به خاطر اسم و جایگاه شرکت، به سمت اون جلسه و موقعیت شغلی کشیده شدم.
کی از مصاحبه کنندهها، درواقع کسی که من در اون موقعیت کاری که براش رفته بودم، بصورت مستقیم باید باهاش تعامل و همکاری می داشتم، از من خواست بهش بگم "آیا من اینطوری هستم که یک یا دو ماه دیگه، بصورت ناگهانی اعلام کنم دیگه نمیتونم بیام و به عبارتی از اون مسئولیتی که بهم داده شده، جا بزنم؟" که خب اعلام کردم نه و اینجوری قطعا میدونم نیست. خلاصهش من توی اون مصاحبه رد شدم، اما چند هفته بعد، از همون شرکت شنیدم که اون فرد مصاحبه شونده که بالاتر توضیح دادم، بطور ناگهانی مجبور شده کارش رو عوض کنه و دیگه نیاد، خب همین مسئله برام جالب بود، که از من ویژگی خواسته شد که خودش به نحوی رعایت نکردند.
و در پایان با اینکه میدونستم توی مصاحبه موفق نبودم، به من از طریق ایمیل اعلام شد که متاسفانه توی مصاحبه رد شدم.
خب تا اینجا من یاد گرفته بودم که چطوری استرسم رو کنترل کنم. در واقع تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که وقتی قلبتون تند تند میزنه و استرس دارین، باید نفسهای عمیق و طولانی بکشین تا آروم بشین، که من کشیدم و جواب داد. اون لحظه من موفق شدم با استرس خیلی کم وارد جلسه مصاحبه بشم و به همین دلیلی مصاحبه دوم، بهتر از مصاحبه ی قبلی بود. این مصاحبه هم باز برای یه موقعیت شغلی بود که تازه من شروع کرده بودم و خیلی توش سابقه نداشتم، به همین دلیل قرار شد به من خبر نتیجه ی مصاحبه رو بدن. میدونین چی شد؟ چند روز گذشت و هیچ جوابی نگرفتم! گفتم اشکالی نداره، بزار پیگیری کنم. میدونستم توی این مصاحبه هم موفق نبودم، ولی به خودم گفتم باید پیگیری کنم تا بالاخره اون جواب نه رو بشنوم، چون در پایان هر مصاحبه، یا باید جواب بله رو بگیرم یا جواب نه بشنوم، هیچ حالت سومی نداره. پس من بار دوم، مجدد پیغام دادم و از خواستم از نتیجه ی مصاحبه مطلع بشم، مسیج سین شد، ولی تا همین لحظه هیچ جوابی داده نشد!
درباره این اتفاق میشه ساعت ها نوشت و بحث کرد، قبلا نیما درباره درباره "اطلاعندادن نتیجۀ مصاحبۀ شغلی، بازی با مرگ و زندگی کسبوکار است!" کامل نوشته، ولی از نظر من، اون شخصی که باهاش مصاحبه کردم، شخصی جدی در کار نیومد و از همون موقع اون شرکت رو ، شرکتی بدون برنامه تصور کردم که پروسه جذب نیرو در اون شرکت هیچ نظم و قائدهای نداشت.
پی نوشت: رزومت رو بفرست تلگرامم یا یه مسیج تلگرام بهم بده و امثالهم، خیلی غیر حرفه ای برای جذب نیرو هست. صد بار گفتی تلگرام و دیدی ثمرش را، ایمیل چه بدی داشت که یکبار نگفتی!
روند جلسات مصاحبه های کاری من سیر نزولی داشت. این بار درخواست جذب نیرو از یکی از شرکت های تقریبا نوپا و استارتآپی رو توی توییر دیدم و براشون رزومهم رو فرستادم، بعدش توی توییتر، برای اینکه مطمئن بشم دایرکت توییتر رو حتما چک میکنه، برای همون شخص کامنت گذاشتم که رزومهم رو براتون فرستادم. فک میکنید در ادامه چی شد؟ یا مثلا باید چی میشد؟ بعدش هیچ (تاکید میکنم) هیچ واکنشی دریافت نکردم، حتی بدیهی ترین کار ممکن که یه لایک بر روی کامنت من زدن به معنی اینکه کامنتت رو دیدم، هم نداشت و نزد.
وقتی حوزه کاری فردی شبکه های اجتماعی هست و چنین اشتباهی رو مرتکب میشه، نه تنها کسب و کارش، بلکه باعث میشه شخصیت خودش هم برای من زیر سوال بره و چقد حیف که نظر من دربارهی اون فرد عوض میشه و چقد سخت این نظر برمیگرده.
پی نوشت: چند ماه بعد، همون فرد از اون شرکت جداشد و توی توئیتر پستی با مضمون خداخاظی نوشت، من زیر اون پست براش ماجرا رو شرح دادم و از این خدشه دار شدن دید من نسبت بهش گفتم، در ادامه در دایرکت از من عذر خواهی کرد و گفت اون زمان شرکتشون اوضاع خوبی نداشت و هیچ نیرویی در اون شرایط اضافه نکرد، و برای اون موقعیت شغلی هم هنوز کسی رو نگرفتن.
چهارمین مصاحبه ی من، پایانی بود بر این چند مصاحبه و مشاهده ی رفتارهای غیر حرفه ای. توی این مصاحبه، بر خلاف مصاحبه اول و دوم، من مطلقا استرسی نداشتم و کاملا آروم بودم. طی دو روز، دو بار جلسه مصاحبه رفتم و در هر دوی این جلسات، بیشتر حس یه گپ زدن دوستانه داشتم تا جلسهی مصاحبهای که رفتارم جوری باشه صرفا برای من رو قبول کردن من برای اون کار، البته اینکه برای اون موقعیت شغلیش، ترجبه ی چندین ساله داشتم هم بی تاثیر نبود.
مصاحبه آخر، نکتهی منفیای به نظرم نداشت و مثل همه ی مصاحبه ها کاملا روتین و نرمال بود، پس قصد دارم در ادامه یک بلاگ پست از فعالیت و حس حالم در یک ماه اول این شرکت، بنویسم.