شانس از آن دسته کلماتی است که در جوامع مدرن کاربردهای فراوانی پیدا کرده است. از یک گفتگوی ساده ی روزمره تا یک سخنرانی رسمی، از یک حدس اولیه تا یک نظریه ی منسجم علمی و بالاخره از یک حوزه ی انتزاعی (ریاضیات) تا حوزه های مختلف علوم همگی از این واژه استفاده کرده و مفهومی را منتقل می کنند. اما شاید پر بیراه نباشد اگر ادعا کنیم که این واژه علیرغم کاربرد فراوان و بداهت عامیانه ای که دارد یکی از پیچیده ترین و مجهول ترین کلمات دنیای مدرن باشد.
در یک استعمال عامیانه، شانس را می توان مرادف با یک امر "غیر قابل پیش بینی"، "الله بختکی" و یا "رفتاری که به هیچ روی انتظار آن نمی رفت" در نظر گرفت. از این روی شاید کمیت پذیر بودن آن و انتظار اندازه گیری اش قدری بی معنا به نظر برسد، اما می دانیم که حتی در عامیانه ترین بحث ها هم عموما از درصد شانس سخن می گوییم. لذا انتظار معرفی اصول ریاضیاتی برای اندازه گیری شانس یک انتظار معقول و معمول به حساب می آید. در بیان ریاضیاتی این مفهوم و در "تئوری اندازه" شانس در واقع یک تابع است که بر روی یک "سیگما جبر" از یک مجموعه پایه تعریف می شود. این تابع اعدادی را تحت یک سری اصول موضوعه (اصول موضوعه کولموگروف) به زیر مجموعه های مجموعه ی مورد بحث نسبت می دهد که به عنوان یک اندازه برای هر زیرمجموعه مطرح می شوند. بدیهی است که در این رویکرد ریاضیاتی به قدری انتزاعی عمل کرده ایم که بیان یک تفسیر فلسفی از شانس تقریبا امری محال جلوه می کند. اما اگر پا را کمی فراتر نهاده و مسائل عملی تر این شاخه را بررسی کنیم، در واقع محل و ماوایی را برای تفلسفی شیرین پیدا کرده ایم.
بگذارید بحث را با ارائه ی مثال معروف پرتاب سکه ادامه دهیم. حتما شما هم در دوره ی دبیرستان این مسئله را به عنوان مثالی از یک پدیده ی تصادفی یا شانسی بررسی کرده اید. احتمالا با این تعریف که "پدیده ی تصادفی پدیده ای که نتیجه ی وقوع آن پیش از انجام معلوم نبوده ولی تمام حالات ممکن برای رخداد نتیجه معین باشد" آشنا هستید. احتمالا در همان دوران دبیرستان برایتان بدیهی بوده است که این آزمایش یک آزمایش تصادفی است زیرا که طبق تعریف فوق نتیجه ی آزمایش قطعا قبل از آزمایش معلوم نیست ولی مجموعه ی نتایج ممکن معلوم است و سکه یا پشت یا رو می آید. اما بگذارید گذری هم به فیزیک مسئله بیاندازیم. از فیزیک نیوتنی آموخته ایم که برای هر ذره می توان معادلات نیوتن را به کار گرفته و دینامیک و سینماتیک آن را تحلیل نمود. می دانیم که سکه نیز از این قاعده مستثنی نبوده و قاعدتا اگر تمامی نیروهای وارد بر آن، شرایط اولیه مسئله اعم از جرم، زاویه ی پرتاب، سرعت اولیه، تکانه ی اولیه و ... را در قالب یک دستگاه معادلات بیاوریم آنگاه نه تنها می توان مسیر آن را پیش بینی کرد بلکه حتی می توان تعداد گردش های آن، فرکانس صوتی که ایجاد می شود و بالاخره وجهی از سکه که ظاهر می شود را پیش بینی کرد. به عبارت بهتر می توان پیش از انجام آزمایش نتیجه ی آزمایش را پیش بینی کرد و یا به تعبیر بهتر سکه را از حوزه ی شانس و رفتار شانسی خارج کرده و یک دترمینیسم خشک برای آن متصور شد.
به راستی شانس در این مسئله کجاست و تکلیف آن چیست؟
در پست های بعدی شانس را قدری بیشتر باز کرده و آن را در دو حوزه ی اپیستمولوژی (معرفت شناسی) و آنتولوژی (جهان شناسی) تحلیل می کنم.
ادامه دارد...