ویرگول
ورودثبت نام
آرزو قندچی
آرزو قندچی
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

مالیخولیای یک ذهن تنها: گم‌شدن در هزارتوی طرد. روانشناسی چه می‌گوید؟

نمی‌دونم چقدر اهل فیلم و سریال هستید و سریال Dark رو دیدید یا نه، اما اگر دیده باشیدش شاید به‌خاطر بیارید که به شخصیتی اسطوره‌ای به نام آریادنه چندین‌بار اشاره می‌شه. به‌علاوه اینکه هزارتو یا لابیرنت هم یکی از نمادهای اصلی سریاله. حالا ببینیم اصلا آریادنه کیه و چرا من در این نوشتار بهش اشاره می‌کنم؟

آریادنه در ناکسوس اثر جان اتکینسون گریمشاو
آریادنه در ناکسوس اثر جان اتکینسون گریمشاو


آریادنه یکی از شخصیت‌های اسطوره‌ای یونان باستانه، دختر ماینوس پادشاه جزیره کریت. پادشاه، هیولایی به اسم ماینوتور که نصف آدم و نصف گاو بوده، در یک هزارتو که نقشه‌اش رو فقط معمار اون و آریادنه بلد بودند، مخفی می‌کنه. خوراک ماینوتور از گوشت افراد جوان بوده (چیزی شبیه به ضحاک خودمون) و پادشاه هر سال دستور می‌داده 7 زن و 7 مرد جوان از آتن واسه تغذیه هیولا قربانی بشن. با ادامه قربانی شدن جوانان، تسوس قهرمان آتِنی تصمیم می‌گیره ماینوتور رو از بین ببره پس به سمت جزیره کریت حرکت می‌کنه. آریادنه با دیدن تسوس عاشقش می‌شه و کمکش می‌کنه تا بتونه وارد هزارتو بشه و هیولا رو از بین ببره. بعد از کشته شدن ماینوتور، آریادنه و تسوس از کریت فرار می‌کنند و به جزیره‌ای به اسم ناکسوس می‌رن اما یک روز صبح که آریادنه هنوز خواب بوده، تسوس اون رو در جزیره رها می‌کنه و با کشتی‌اش به آتن برمی‌گرده. هرچند منظور سریال Dark و اکثر روایت‌هایی که در اونها به آریادنه اشاره می‌شه، تاکید بر هزارتو و پروسه نجات از اونه اما از طرفی هم می‌تونیم بگیم آریادنه یکی از نمونه‌های اولیه و سمبلیک ترک‌شدن و طرده که البته در عالم هنر افرادی بودند که به این جنبه از داستانش بپردازند. مثلا جورجیو دی کریکو، نقاش ایتالیایی یک مجموعه نقاشی به اسم آریادنه داره که تمرکزش بر روی مسئله ترک‌شدن و تنها ماندن در فضایی غریب و بیگانه‌س. یکی از کلیدواژه‌های دی کریکو در مجموعه آریادنه، واژه ملانکولیاس (مالیخولیا) که البته این‌رو از وضعیتی که آریادنه بعد از رفتن تسوس -به نقل از متون و داستان‌ها- تجربه کرده، برداشته. احتمالاً این کلمه رو در توصیف وضعیت‌های عجیب و غریب ذهنی شنیده باشید، مثلاً فلانی مالیخولیایی شده یا افکار مالیخولیایی پیدا کرده. اما اصلا مالیخولیا چیه و چه ربطی به مسئله طرد داره؟

مالیخولیای یک روز زیبا اثر جورجیو دی کریکو از مجموعه آریادنه
مالیخولیای یک روز زیبا اثر جورجیو دی کریکو از مجموعه آریادنه


مالیخولیا در روانشناسی یکی از انواع افسردگی محسوب می‌شه که با احساس غم عمیق و از دست دادن لذت همراهه. اما چیزی که برای ما در این نوشتار مهمه، خوانش فروید از مالیخولیاس. فروید مالیخولیا رو در کنار اصطلاح ماتم (سوگواری) می‌آره و هر دو رو وضعیت‌هایی در واکنش به از دست دادن چیزی می‌دونه که فرد میل زیادی به اون داشته، مثل شخص مورد علاقه یا یک آرمان و ایده. البته تفاوت‌هایی برای این دو وضعیت قائل می‌شه، مثلاً اینکه در سوگواری در واقع شخص مورد علاقه از دنیا رفته و دیگه در این دنیا وجود فیزیکی نداره، بنابراین فرد نسبت به چیزی که از دست داده - یعنی یک عزیز- و دلیل از دست دادن اون – یعنی مرگ - کاملا آگاهه اما در وضعیت مالیخولیا، از دست دادن از این جنس نیست و در نتیجه‌یِ طرد شدن اتفاق می‌افته. یعنی شخص مورد علاقه از دنیا نرفته و زنده‌اس، صرفاً فرد رو ترک کرده که به اعتقاد فروید، فرد ترک شده در واقع نمی‌دونه چه چیزی رو از شخص مورد علاقه‌ش از دست داده و اساساً چرا از دست داده؟ همین ناآگاهی باعث می‌شه فرد تمام سرزنش، خشم و انتقادهاش نسبت به مسئله‌ی از دست دادن و شخصی که ترکش کرده رو معطوف به خودش کنه و به دنبال دلیل در وجود خودش بگرده. این جریان تا جایی ادامه پیدا می‌کنه که فرد ترک شده دیگه احترامی برای خودش قائل نیست و به گفته فروید به صورت وسواس‌گونه خودش رو مورد نقد و سرزنش قرار می‌ده. جالبه که پژوهش‌های حال حاضر حوزه طرد که برخلاف تئوری‌های فروید همه مبتنی بر روش‌های علمی و آزمایشی هستند، از دست دادن عزت‌نفس رو یکی از اولین پیامدهای طرد می‌دونند. از طرف دیگه فروید معتقده از دست دادن شخص مورد علاقه بر اثر مرگ باعث می‌شه تا مدتی، جهان بیرونی برای فرد تهی از معنا بشه در حالیکه طرد شدن، جهان درونی فرد یا چیزی که بهش "خود" گفته می‌شه و به بودن فرد معنا می‌بخشه رو تهی از معنا می‌کنه. پژوهش‌های حوزه طرد در این مورد هم نشون دادند که تجربه طرد علاوه بر عزت‌نفس، معناداری وجودی رو هم کاهش می‌ده. همچنین فروید از نوعی بی‌توجهی، بی‌علاقگی و در نهایت ناتوانی در مهرورزی به ابژه‌های بیرونی (غیر از ابژه اصلی مورد علاقه) در مالیخولیا صحبت می‌کنه که این‌رو هم شاید بشه با کاهش احساس تعلق بعد از تجربه طرد مقایسه کرد. و در نهایت اینکه به اعتقاد فروید، اتفاقاتی که در وضعیت مالیخولیا رخ می‌دن احتمالاً مثل "زخمی دردناک" عمل می‌کنند و ما حالا می‌دونیم درد اجتماعی چیه و چطور طرد شدن می‌تونه مسئله‌ای دردناک باشه.

با تمام چیزایی که گفتم، به‌نظر می‌رسه طرد از ابتدای تاریخ مسئله‌ای آزاردهنده و قابل بحث بوده. انگار مهم نیست که دختر پادشاه کریت در یونان باستان باشی یا یه آدم معمولی امروزی تا طرد شدن رو تجربه کنی. چیزی که مهمه جهان جدید و ناشناخته و همینطور نشانه‌های نسبتاً مشترکیه که داری تجربه‌ش می‌کنی. شاید در داستان آریادنه، قرار گرفتن دو مفهوم هزارتو و طرد کنار هم، خیلی هم بی‌ارتباط نباشه. انگار که تجربه طرد مثل قرار گرفتن ناگهانی و ناخواسته در یک هزارتوی پیچیده باشه و پیدا کردن "خود" جدید در مرکز این هزارتو، ماموریت فوق سخت ما.

در نوشتار بعدی در مورد راه‌کارهای مواجهه و گذروندن تجربه طرد صحبت خواهم کرد اما قبلش برام از تجربه‌ها و دنیایی که بعد از ترک شدن تجربه کردید در بخش کامنت‌های این پست بنویسید.

پیشنهادهای مرتبط:

به ‌نظرم جالب اومد پیشنهاد این دفعه‌مون کمی متفاوت از طرد و روانشناسی باشه. ویدیو کوتاهی که لینکش رو می‌گذارم، مجموعه آریادنه جورجیو دی کریکو به ‌همراه آثاری که ازشون برای کشیدن این مجموعه الهام گرفته رو نشون می‌ده، البته اگه دوست داشته باشید در مورد دی کریکو بیشتر بدونید کلی ویدیو در مورد زندگینامه و تفکراتش در یوتیوب هست که دیدنشون خالی از لطف نیست.

https://youtu.be/hbMGYMidPhg

بیشتر بخوانید:

من برای نوشتن این مطلب از منابع زیر استفاده کردم

Mourning and Melancholia

Chapter 6 Ostracism: A Temporal Need‐Threat Model

https://www.press.umich.edu/16583/melancholy_love_and_time

و شما می‌تونید برای مطالعه بیشتر این مقاله رو هم بخونید

https://www.theguardian.com/theobserver/2003/jan/26/1


روانشناسیفرویدطرد اجتماعیعلوم شناختیشناخت اجتماعی
دانشجو و پژوهشگر علوم شناختی در حوزه Social Cognition
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید