حس خوبی ندارم امشب زیادی رُک بودم ، خسته ام خیلی از این همه تلاش و نرسیدن
من آدم خوبی نیستم ، قبول
ولی تحملم تمام شده از این زندگی الکی ، همه چی به مسخره بازی داره میگذره
چرا این قدر پدر و مادر ها سطحی فکر میکنند چرا تفاوت نسل هیچ وقت درو نمیشه؟
چرا ارزش های قدیمی منسوخ نمیشه؟
دلم را شکستن دل شکستم زیباست همین دیروز یک استوری در رابطه با مرنج و مرنجان دیدم و در عرض کمتر از بيست و چهار ساعت انجامش دادم...
وقتی محتاج صحبت کردن هستی اما خانواده از حرف های تو خستس، دنبال محبت هستی و پیدایش نمیکنی فکر نمیکنم بهتر از این بشود عمل کرد
کاش برادرم کاش خواهرم کاش مادرم و کاش پدرم میدانست چقدر زود دیر میشود حتی برای خود من
دوست دارم بنویسم اگر مرگ من زودتر از انها بود برایم گریه نکنید هرگز نگویید خواهرم رفت چون آنقدر که باید وقت نگذاشتید اصلا دوست ندارم کسی به دیدنم بیاید، جسمم را توجه نکردید روحم مرد ، روح مرده ام خودش برای خودش یکاری میکند خدا رو چ دیدی شاید آنجا محبت پیدا کرد چیزی اینجا پیدا نشد.
هر چه دوست دارم مفید تر باشم بدتر میشود انگار بازی دنیا همین است وقتی تصمیم به کاری میگیری کل کهکشان و جهان دست به دست هم میدهد تا از رسیدن باز بمانی، درجا بزنی ، نرسی ...
چرا این قدر حرف زدن برای بعضی ها سختس
باور کن یه چطوری؟ یه حالت چطوره؟ خوب از امروزت برام بگو؟ چه کار کردی به موقع شاید یک نفر را نجات دهد .
همه میگن دختر باید سرسنگین باشه صداش بالا نره
مگه دختر آدم نیست ؟ مگه احساسات نداره؟
سرکوب احساسات کنه؟ تبدیل بشه به اضطراب نهفته
بعد مدتی شاید افسرده بعد احساس بی خاصیتی میکنه شاید پشیمان از زندگی
نمی دونم هدف از آفرینش چی بوده سختی؟
تحمل و صبر ؟
تا کی ؟
تا کجا!
خستم همین
دوست دارم همین الان رها بشم.....
همین.