سلام
این متن دوم (البته بخوام راستش رو بگم متنِ اوّل! :)) چون متن قبلی دویست و خوردهای کلمه بیشتر نبود ؛) ) من برای چالش هزار کلمه هست. :)
من یه برنامهننویس هستم امّا نه از اون برنامهنویسها که خیلی فعّال و کاری و همیشه شلوغن! بالکه از نوعِ به شدّت بدبرنامه و تنبلش!! خب البته راستشو بخوایین فکر کنم همه برنامهنویسها (لیترالی همه! بدونِ هیچ استثنائی!!) یه زمانی بدبرنامه و تنبل بودن! اصلاً مگه میشه بدبرنامه و تنبل نبود و برنامهنویس شد آخه؟؟ :)) فقط یه سریشون تونستن از این دور باطل بیرون بیان و در کنار برنامهنویسی کمی هم برنامهریزی و نظم و اینا به خودشون اضافه کنن.
اصلاً من فکر میکنم آدما هم مثلِ کامپیوتران! مغز که همون CPUعه … کدهاشم فکرها و تصمیماتشن!! در حقیقت من عملِ آدما رو نتیجهٔ کدِ رانشده توی سرشون میدونم. (حقیقتاً چقدر دارم چرندیات جنریت میکنما … =))))) )
خب شما نگاه کن! شبکهعصبی رو دیدی؟؟ (البته شبکههای عصبی مصنوعی رو دارم میگما! همونایی که تو هوشمصنوعی و اینا کلّی داره استفاده میشه) یه ذقّله پیشرفتهترش میشه همین مغزِ ما!! حجم عظیمی از nodeها که به هم دارن یه سری سیگنال و پالس میفرستن. خب حق بدید که آدم هم بخواد رؤیاپردازی کنه که آدما هم کامپیوترن دیگه!! یعنی شما تصوّر کن زمانی برسه که بشه برای آدما کد نوشت و برنامهنویسیشون کرد!! 3> … واییییییی! من عاشقِ اون دنیایی هستم که همه چیز توش کامپیوتری باشه … :))
حالا دیگه خیالپردازی رو فعلاً بیخیال شیم … بیاییم تو دنیای واقعی …. فکر کنین یه ماشینی بسازن که عین آدما بتونه کار کنه و فکر کنه و اینا … آدممصنوعی!! :)) حتّی تصوّرشم برام شیرینه!
تازه منِ تنبلِ برنامهنویس امنیت هم دوست دارم … (با دستِ چپ سر را در وضعیتی مناسب قرار داده و با کفِ دستِ راست پیشانی را هدف میگیرد!) آخه یکی هم نیست بگه تو رو چه به امنیت؟؟ آدمِ تنبلم مگه میره سراغِ امنیت آخه؟؟ :/ (لازم به توضیحه که توی دنیای امنیت برنامهریزی و سر تایم بودن اوّلین واجبِ شرعی است) بعد تازه یه سال هم نه … ده ساله دارم امنیت کار میکنم!! (همون دست راست و چپ و پیشونی و اینا … =)) )
فکر کنم خیلی جدّی وقتش شده دورهٔ Learning how to learn رو یه دور برم!! :) دیگه این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست …
وقتی چهارتا تکلیف انجام نداده داشته باشی و دوتا مقالهٔ نخونده و دوتا پروژهٔ پیادهسازی نکردهٔ زمین مونده و تازه تِزِت هم باشه (در کنار اینها دورهها و کلاسهایی که میذارم و کارهای دیگهای هم هستن) میفهمی که تنبلی چقدر بده!! وقتی یه ترم مشروط میشی و یه ترم هم مرخصی میگیری و اوّل ترمِ سه ارشد حتّی از یه سال اوّلی هم عقبتری اون موقع میفهمی که برنامهریزی نداشتن چه ضررایی داره … :/
من میخوام تغییر کنم! و این یعنی «انتخاب کردم» تا بهتر باشم! میخوام! میتونم! و انجام میدم!
اوّلین قدم رو هم همین امشب بر میدارم! قبل از خواب برنامهٔ فردام رو میچینم. :)
دیگه وقتِ تغییر و ممتاز شدنه! وقتِ شاگرد اوّل شدن و زدن تو گوشِ درس!
آها! راستی تا یادم نرفته حتماً حتماً فردا پیگیری نوبتهای پزشکیام رو هم بکنم …
چندتا برنامه و قرار هفتگی رو هم فردا تنظیم کنم:
یه سری کار و هم تو اوقات فراغت و زمانهای تلفشده بهشون میرسم:
فکر کنم هر چی لازم بوده رو نوشتم! راستی اینا رو نوشتم تا هم خودم داشته باشمشون هم برای این که ثبت بشه تا هر کسی بتونه ازم پیگیری کنه. ؛)
یه سری کار هم هست که در کنارِ همه اینا میخوام انجام بدم:
خب دیگه … کم کم بخوابم وگرنه فردا یا به کلاس اوّل صبحم نمیرسم یا سر کلاسای بعدی با چُرتَکی قالب پنیری و اینا … =)))))
امّا قبل تموم کردنِ نوشتهٔ امروز میخوام یه خواهشی از شما خوانندهٔ فرهیخته بکنم! این که هر جایی دیدین دوستتون داره برنامهریزی و انگیزهاش رو از دست میده شارژش کنید … :) باور کنید راست میگم! هیچ چیزی به اندازهٔ یه همراه و دوستِ خوب نمیتونه موفّقیت رو آسون کنه … ؛)
منم قول میدم از این به بعد حواسم بیشتر به خودم باشه … به زندگی و به سلامتم … به برنامههام و آرزوهام! شما هم مراقبِ خودتون باشید! :)
اگر آهسته آهسته رسید آوازی از مشرق
طلوعِ شمسِ اقبالت نسیمِ صبحگاهانت
بگیر آن را به بر کاو بر نیاید تا دگر گاهت
به سقفِ آسمان سوگند
به گهوار زمین سوگند
تو را فرصت فقط این بار خواهد بود …
برایت فرصتی بر کار خواهد بود … :)
یا علی!