این روزها عجیبند ! اما نه جدید
تکرار همان روز های قدیمی با این تفاوت که زندگانی طبق روالش ظاهری نو به خود گرفته
اصلا میخواهم روز را تنها و تنها بخاطر اسنپ امشبش بگذارم " ابدیت "
در دلم هزاران غم نهفته است و شاید در صدایم کمی بغض اما روز ها را میخندم همچنان ، در سکوتی معمول به مانیتورم نگاه میکنم ، قدر چهار سال دانشگاه علم می اموزم و در دلم همچنان با نوسان ، امید هست و هنوز دیوانه ی زندگی کردنم . خوبیش این است که همچنان میتوانم ذوق کنم با مسخره ترین چیزها
جلو نشستم . کمربند را که کشیدم گفت خراب است . گفت چه فرقی میکند دیگر ، در تصادف نمیریم از کرونا میمیریم . طبق معمول که تمام تلاشم را در به سخره گرفتن تلخی های زندگی بسیج میکنم بلند بلند خندیدم . با خودم گفتم امشب هیجانش بیشتر است . کمی جلو تر فهمیدم هیولایی پشت ماشین خفته ، با اشتیاق راننده را ترقیب کردم تا بیدارش کند و من غرق در ان امواج خروشان خیره به مسیر از ذوق رها در اوهام بودم . با خودم گفتم در این جهان مصیبت و اندوه میخواهم همین حالا در همین چهار دیواری تنگ غرق شوم در شادی این همنشینیه بلند ! راستش را بخواهی انقدر قوی بود قدرت خروش امواج که در جایم میلرزیدم . انقدر که به هنگام پیاده شدن از " ارابه ابدیت " گوشم درد میکرد اما مهم برایم ان همه ذوقی بود که روی پل صدر از شنیدن موسیقی بلندش داشتم . از برق چشمان بسته ام به هنگام شنیدن ان تفکیک بینظیر آوا ها
انگار نه انگار که در واپسین لحظات حضور در شرکت غمی عمیق بود و من . این فکر که من همچنان همانم که هنوزم نمیتواند خروار خروار حرف دلش را برای شنونده ای بازگو کند . من با هزاران امید گشته ام که او را بیابم اما همچنان جایش را با اوهام پر میکنم . دلم گرفته بود از اینکه چرا همچنان در نظرم فاصله ام با اطرافیانم ، دوستانم و همه انانی که در کنارم هستند انقدر زیادست . دلم میگیرد از این تنهایی ، چشمانم را الان که مینویسم اشک پر میکند اما اما چقدر این موسیقی زیباست :)
در دلم اما انقدر حس و حال است که شاید بتوانم همینطور بنویسم و بنویسم و بنویسم تا خورشید سلامم دهد اما اشتیاق نوشتنی که اخیرا مزه اش را چشیده ام را بگذار ذره ذره زندگی اش کنم