میگه : اتاقت چقدر بهم ریخته
میگم :الان واقعا انتظار داری درمورد تو هم بنویسم ؟
میگه:آره خب مثلا منم آدم مهم زندگیتم ... باباتو بیشتر از من دوست داری دیگه
میگم :راجع به اون که جداً نمیخوام بنویسم
میگه :این باز اونه ؟
میگم : کی کیه باز ؟
میگه :محسن کامجو دیگه
میگم: محسن کامجو چیه ٬ نون نون ٬نامجو
میگه :لااقل این مانتو ها رو از این وسط جمع میکردی ...
میگم : تو رو خدا ٬ اصلا من نخوام اتاقم تمیز باشه باید کیو ببینم ؟
میگه : خب معلومه
میگم :چرا داری شبیه من حرف میزنی ... منم روت تاثیر گذاشتم ؟ البته یادم نبود توفقط از اون خانوم دکتر الکی تاثیر میپذیری
نمیگه هیچی
میگم : خواهراتو بیشتر دوس داری دیگه
میگه :اه اه ٬بچه ی لوس ٬ اصلا نخواستیم ٬ خاطره و یادبود و یادمان و اینابرو گمشو
راستی پیتزای دیشب تو یخچال هست گشنت شد برو بخور