خیابان قفل است
از مسابقه صندلی ها جامانده ام ، به میله زرد بسنده میکنم
پسری که رو تک صندلی نشسته ، مضطرب و حول با چشم هایی نگران افراد بی تاب پشت فرمون را زیر نظر گرفته
پیرمردِ کنار پنجره ، با صبر و حوصله ای که از توانِ افراد پشت فرمون اون بیرون خارجه، سعی در گره زدن بندِ ماسک در دستش دارد تا پناهی شود از حاله خاکستری شهر
جوان خسته ، کفش و لباس هایش به کهنگی سال هایست که کار میکند ، کار ؛ از آن کار ها که مزدش به عملش نمی ارزد..
ترافیک باز شد..