Arsin | امیرحسین آرسین
Arsin | امیرحسین آرسین
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

نامه‌ای از اسفندیار مُرده

دلت که از سنگ می‌شود هیچ اشکی هم نمی‌تواند آن را آب کند؛ دیگر هیچ رحمی در رگ‌هایت جاری نمی‌شود.
دلت سنگ شد و آن را چنان در چشم اسفندیار کردی که دنیا برایش تیره شد.
معشوق تو تنها یک نقطه ضعف داشت و تو همان را هدف گرفتی... و پیروزمندانه خرد شدن و مرگ احساساتش را به تماشا نشستی.

اسفندیار عاشق
اسفندیار عاشق

من برایت سیاوشی بودم که از میان نار و نی زنده بازگشتم، برایت سیمرغی بودم که پَر میسوزاندی و لحظه‌ای بعد در کنارت بودم. برایت اسفندیاری بودم که ناممکن‌ها را حریف میشدم؛ اما تو اسفندیارت را، سیاوشت را، سیمرغت را چنان زیر سنگ‌سار قلبت ارباً اربآ کردی که یادت رفت روزی برایت روحی لک الفداء میخوانْد.
یادت رفت که دنیا را در لبخند تو می‌دیدم و چشم‌هایت ماه کاملی بود بر تاریکی شب‌هایم.

حال لحظه‌ی جان دادن است، بر فراز کوه بایست و نظاره کن. بایست و جان دادن قلبی را بنگر که تمامش را - نه اندکی - که تمامش را فدای تو و چشمان و لبخندت کرده بود.
جای آنکه فرشته‌ی دربار میکائیل باشی، شدی از اصحاب عزرائیل و چیزی مهم‌تر از جان را از من ستاندی. تو دست کردی در سینه‌ام، چنان قلبم را فشردی که ذره‌ای احساس در آن باقی نمانْد.
اکنون با آن تیله‌های سیاه و قشنگ، چشم بدوز در چشمانم و پاشیده شدن خاکستر اندوه و ناامیدی را تماشا که نه هلهله کنان جشن بگیر.
تو معشوقت را از میانه‌ی قاف که طی کردنش سخت بود بر زمین کوفتی؛ حال موذن را بگو که بر این جنازه تشهد بخواند.

تو تمام قلبم را - نه اندکی - که تمامش را سنگ‌سار کردی.


معشوقعاشقانهدلنوشتهآشفتگی
ببینیم آخرش چی میشه...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید