توی پست قبلی بود که گفتم میخوام از یه دوست خفن ولی ناباب دوری کنم :)
پیش نوشت: هرچی که نوشتم ماله تجربه، تحقیق و ...ست. خودتونم یه ریسرچ بزنید بد نیستش بیشتر بدونی :)
الان دو یا سه روز از تصمیم گذشته و میخوام حس و حالمو براتون توصیف کنم بگم اصلا دست کشیدن از سایکودلیک ها چیز خیلی سختی نیست و فقط یه توهم و دیوار ذهنیه که مدام به خودت میگی الان میچسبه و نیاز دارم و فکوس ندارم و ..؛ باور کن ۸۰ درصدش چرته و فقط ذهن بخاطر سامانه کناری اینا رو میگه.
در اصل ۴ روزه که با این رفیق نیمه رام کات کردم. میخوام یکم از کلمات واسه بیان حال و هوای این چند روزم بگم و یه نکته زیر:
سایکودلیکا تاثیراتش برای هرکس یه جوریه! حتی هربار که های بشی بسته بود مود روز و خودت و ... تاثیراتش فرق داره مثلا واسه یکی از دوستان وقتی که high میشد واسه خودش یه گذشته خیالی میساخت یا یکی دیگه فقط کره خوری میکرد یا اینکه یکی دیگه از دوستام خیلی حس یکی شدن با کائنات و ... رو میکرد . و حتی زمان ترک هم برای هرکس ترکش یه جوریه این چیزیه که من دیدم شایدم اصلا اشتباه بگم ولی این چیزیه که تجربه من میگه.
روز اول تقریبا یکم واسم سخت بود چون همیشه ساعت ۴ صب وقتی از خواب بیدار میشدم بدون اینکه اصلا صورتمو بشورم یا از تخت بیام پایین شبش یه پیپر میچوقیدم و اماده میکردم صب پاشم اتومات زیرش میزدم و فضانوردی بازی در میاوردم. و یکی از بدبختای این داستان من دوز بالای من بود و مصرف بیش از اندازه که باعث شد یه تایمی کامل فکوسم رو از دست بدم و واقعا یکم حس بدی داشتم نسبت به خودم و کارای که میکنم.
خب نمیخوام یکم از موضوع دور بشم حالا ادامه.
تقریبا ساعت ۴ و نیم و ۵ از خواب بلند شدم و یکم حس نسخی عجیبی داشتم. یه بی قراری داشتم و مدام به خودم میگفتم نرو سمتش. حدودا تا ساعت ۸ کد زدم و زبان تمرین کردم و شعر نوشتم و ۸ م رفتم سمت شرکت. نسخیه کل روز باهام بود و نسبت به روزای دیگه یکم عصبی تر بودم یکم خشن تر بودم و یکم کنترل احساساتم واقعا دست خودم نبود. ولی در نهایت انقد یقه خودمو گرفتم که باید دوباره پارکور رو شروع کنم که بعد شرکت رفتم سمت باشگاه و یکم تمرین کردم وسط تمرین یه حس high بودن عجیبی بهم دست داد ولی اصلا یکم از تعادلمو از دست داده بودم. و یه چیزی که توی ذهنم اومد اونم این بود واقعا حافظه کوتاه مدتم به کل داغون شد تا یه تایمی. بعد اون حسه یه حس خستگی بی اندازه بهم دست داد و یه نسخی عجیب تر. حالا هرجوری شد برگشتم خونه و سعی کردم زود بخوابم ولی عجیب بود منی که ساعت ۱۰ یا ۱۱ میخوابیدم تا ۴ بیدار بودم و یهوی بار عجیب غریبی از احساسات دپرس کننده اومد توی روحم اصلا یه مود خیلی بدی داشتم و مدام ذهنم میگفت بکش فکوس کن و بشین پای موزیک یا شعر بنویس هرجوری شد احساساتم رو کنترل کردم و خوابیدم اینم از روز اول.
روز دوم:
روز دوم وقتی از خواب بیدار شدم یه تک رفتم سراغ میکروفنم و شروع کردم موزیک بستن و بعدش کد زدن و یکم ادیت تمرین کردن توی فتوشاپ سعی کردم نزارم اون حسه خیلی بهم دست بده که نسخم و ... | توی تایمی که توی شرکت بودم مدام شک های عصبی سمتم میومد حالت تهوع و سر درد کوفتی و دپرسی تخ***اتیک فقط داشتم تحمل میکردم و کد میزدم. بعد شرکتم با برادرم تقریبا تا میدون ازادی پیاده روی کردیم و سعی کردم برم پیش دوستام که خودمو یکم سرگرم کنم ولی یه چیزی واسم عجیب بود اصلا احساس میکردم کلا دوپامین توی بدنم نمونده مدام دپ بودم انگار دوباره توی دوره ای افسردگیم بودم و کلی افکار پوچ سمتم اومد ولی بازم سعی کردم خودمو با موزیک درست کردن و کتاب خوندن و تمرین زبان سرگرم کنم.
نکته طلایی: تا میتونید چیزای گرم و شیرین بخورید معجزشو میبیند وقت کات کردن با این نارفیق :)
خب اینم حس و حال این دو روز من و فقط یه هدف از این سری پست ها دارم اونم اینکه واقعا بهتون کمک کنه و بدونید که واقعا راحته ترک کردن فقط نیاز داره که بخوای ! منم سعی میکنم هرچی که مفید باشه واستون بگم و بهتون بگم تنها نیستید! هروقتم هرکاری داشتید با من یا خواستید باهم کلی حرف بزنیم و حس تنهای نکنید میتونید به این ایمیلم یه تکست بدید و یه هنگاوت داشته باشیم :)