همه ی مطالبی که تو پست قبل گفتم دست به دست هم داد تا من تصمیم بگیرم یه غلطی بکنم.غلط که نه کار درستی بکنم.یه روز دختر خواهرم ویسی تو واتس اپ گذاشت گفت دایی چاقه! رفته بودم لباس بخرم هی میدیم سایزم نیست! رفته بودم پیش همکارم میگفتن انگار کرونا به تو ساخته! پزشک ارتوپد گفت تو باید نمازت رو نشسته بخونی چون آرتروز داری! لباس که میپوشیدم مدام نگران بودم چیزی روش بندازم مث لباس ورزشی که شکمم دیده نشه.اینها همه باعث شد که وزنم بشه معضل اول زندگیم .با ۱۷۵ سانتی متر قد تا وزن ۱۱۱ کیلو رسیده بودم.می دونستم وقتهایی که اعصابم خورد میشه باید بخورم که آروم بشم.مث این بود برای خاموش کردن آتش نفت روش بریزم.ته وجودم حاضر نبودم هزینه ی کم کردن وزنم رو بدم خودم میدونستم تا خودم نخوام رنجش رو بکشم تا عرقش رو نریزم تا سختی اش رو نکشم تا هزینه اش رو ندم و تا جون کندنی اش رو نکنم نمی تونم...وقتی کسی در مورد چاقی حرف میزد ساعتها از کالری و بدن و ورزش صحبت میکردم حرفهای خوب میزدم ولی خودم کاری نمی کردم....