میزبانم توي اين شهر ، یه چینی دیوانه تمام عیار ولی مسلط به بیزینس بین المللی بود به اسم دیوید ...به هیچ وجه اهل مسایل تاریخی و این جور چیزا نبود ... فقط جاهایی رو دوست داشت که خانومها حضور موثرداشتن !! شب اول هم بعد از گذاشتن وسایل توی هتل بهم گفت بریم ماساژ ؟ گفتم دوست دارم برم استخر هتل شنا کنم ... گفت چه بهتر یه جا میبرمت که شنا هم بکنی ...
رفتیم یه جای بزرگ چند طبقه و خیلی شیک ... تنها کلمه انگلیسی که سردرش نوشته بود ، اسپا بود ... تو طبقه اول استخر رو دیدم ... ازدور حس کردم که کسی مایو تنش نیست ... گفتم کجا برم مایوم رو بپوشم ؟ گفت مایو واسه چی ؟؟ گفتم مگه استخر نیست ؟ گفت چرا ولی مایو نمیخواد ! دیدم ای داد بیداد هیچ کس هیچی تنش نیست ... گفتم نه بابا منو بکشی اینجا نمیام ... این دیگه چه بساطیه ! اونا هم انگاری آدم فضایی دیده بودن ... یه چند تایی هم کله زرد اروپایی توشون بودن ... اونا راحت بودن ... چینی ها با موهای سیخ سیخی و دست به کمر لخت و عور اومده بودن دور من منو نگاه میکردن ... نیشخندی بهشون زدم وچشمام رو شبیه اونا تنگ کردم ... خندشون گرفته بود ... به دیوید گفتم بریم ماساژ بهتره
توی چین انواع و اقسام ماساژ وجود داره ولی بهترینش بادی اویل ماساژ و فوت ماساژه که موادی رو بکار میبرن که خیلی آرامش بخش هستن ... بعد از یه بادی ماساژ کامل اومدم جای دیگه واسه فوت ماساژ به همراه صرف چای ، هنداوانه ( به قول خودشون شی گوا ) و میوه های دیگه .. یکی از جاهایی که سیگار سرحالم کرد همونجا بود ... دخترکی که پاهای منو ماساژ میداد هی نیشش باز میشد ... یه چیزایی به چینی به ديويد میگفت و اونم میخندید ... پرسیدم قضیه چیه ؟ گفت این تازه کاره و تو اولین توریستی هستی که پاهاشو ماساژ میده و از تو خوشش اومده و میخواد آخر سر ببوسدت ! جای فرناز خالی ... البته طرف شبيه مامان اوشين بود و دهنش هم خیلی بو میداد
ولی دلش رو نشکوندم