اوایل که تو یک شرکتی کار میکردم که خوب هم بود، فکر میکردم که خب چقدر خوبه که همه اینجا از شغلشون راضی هستند و حقوق خوبی هم میگیرند. یه مدت که گذشت و با همه آشنا شدم و با یک عدهای صمیمیتر، دیدم که هر کسی برای خودش یه ایدهای داره و یا قبلا ایدهاش رو راه اندازی کرده و الان در حال وقت گذاشتن رو اون هست.
برام عجیب بود، یه مدت به رفتارها بیشتر توجه کردم به رفت و آمدها، به انگیزشون برای حل مشکلات، به اینکه در طول ساعات چه کاری میکنند و مسايلی از این دست. از اینجا برام جالب شد که چقدر اینها نکات واضحی دارند و چقدر راحت میشه فهمید هرکسی داره چکار میکنه، ایده داره یا نه یا کارشو راه انداخته و یا سفت چسبیده به کارش!
داستان از این قرار بود:
همه یک ایده داشتند، در واقع همه داشتند روی یک ایده کار میکردند اما خودشون نمیدونستن بقیه هم روی همون ایده دارن کار میکنند. در واقع اونا همشون داشتن برای یک نفر از خودشون کار میکردند که اون آدم یک ایده رو برای همه اونها تعریف کرده بود و از اونها کمک خواسته بود که اونها هم با کمال میل قبول کرده بودند. در واقع نکته جالب و خندهدار (که البته مایه تاسف هم هست) این بود که کارکنان یک اتاق همه در طول روز برای دو نفر کار می کردند. تا میدیدند سرشون کمی خلوت شده وقتشون رو روی اون ایده میگذاشتند و خیلی هم با میل و رغبت کار می کردند، چیزی که برای کار اصلیشون نداشتند!!!
من تازه اونجا رفته بودم و تا اینکه معلوم بشه چی بلدهستم و چکارم و آشنا شدنم کمی زمان برد تا اون دوست عزیز به من هم پیشنهاد کار روی یک ایده خوب رو بده که البته منم چون میدونستم چه خبره قبول کردم.
اینکه اون ایده چی بود، اینکه موفق شد یا نه و یا اینکه حتی به سرانجام رسید یا نه الان اصلا مهم نیست، مهم اینه که چی باعث میشه در یک سازمان و یا یک شرکت کوچک چنین اتفاقهایی بیوفته و تو ذهن اغلب اعضای شرکت یک جمله چشم نوازی کنه که:
من یک ایده دارم، می خوام کار خودمو راه بندازم!
و اینکه چقدر این مساله زیاد شده که در قرارداد کار هم آورده شده که نباید با همکار در شرکت گروه تشکیل داد و کاری راه انداخت. این مساله میتونه جنبههای مختلفی از تامین مالی نشدن کارکنان توسط شرکت، عدم تشویق و ایجاد انگیزه برای کارکنان، احساس بیهودگی در کارکنان، درآمد بیشتر، کار کردن برای خود، مشکلات مربوط به HR و استخدام افراد تاااااا غیره و غیره داشته باشه.
بذارید یه چیزی جالبتر براتون بگم که از همون شرکت 2 نفر تصمیم میگیرن از شرکت استعفا بدن و برن 2 نفری کاری رو مقدماتش رو انجام داده بودند رو شروع کنند که اینکار هم کردند. صاحب ایده شد صاحب یک شرکت و دفتر و به نوعی مدیرعامل استارتاپ :) و نفر دوم یه جورایی همه کاره و هیچ کاره شرکت که به اسم سهام و ... کل کارهای مربوط به راه اندازی و از این دست رو به خاطرش انجام داد که البته یکی از دوستانش رو هم همراه کرده بود در این زمینه با خودش. فکر میکنید چیشد؟
همون همه کاره و هیچ کاره وقتی کل کارای این شرکت رو درست کرد و راه انداخت و این فکر به سرش رسید که اینطوری نمیشه و به همراه دوستش شرکت رو به قصد راه انداختن کسب و کار خودشون ترک کردند:))))) و مطمئن باشید این دومینو اینجا تموم نمیشه.
اخیرا بازم شاهد این موضوع هستم و این یک مشکل جدی برای هر سازمانی خواهد بود که خیلی راحت نیروهای خوبشون رو از دست میدن و کلی منابع باید خرج بشه تا نیروها جایگزین بشوند به بازده خوب برسند و دوباره روز از نو روزی از نو!!؟؟؟
من(مخلص همتون) اینطوری فکر میکنم که باید واقعا به نیروها آموزش داده باشه که راهاندازی یک کسب و کار چه سختیهایی داره و این مسیر پرپیچ و خمه و از دور همهچی صاف به نظر میاد. لانچ یک اپلیکیشن کار سادهای هست که داریم دیگه تعدادشون رو در کافه و پلی استور و بقیه. سختی راه از بعدشه.
بیاین به کارمندا بگین این ماه چطوری پدرتون دراومده، بیاین بگین چطوری میشه 5 سال بفروشی و کار کنی و ... اما هنوز به سود که هیچ به نقطهی سربهسر هم نرسیدید و کلی از این چیزا. نمیدونم تاثیر گذاریش چقدره و نمیدونم اصلا منطقی هست یا نه و چه راهکارهایی برای وجود داره اما اینو میدونم تو سازمانتون به تدریج افراد انگیزشون رو برای کار در شرکت شما از دست میدن و این وسط اون کارمندی هم که سفت چسبیده به کارش، وقتی اینارو میبینه اونم به فکر میوفته و این خیانت به کل جامعه استارتاپی و شرکت هاست.
پینوشت 1: من خودم از اون کارمندایی نیستم که سفت چسبیده باشم به کارم و برعکس همیشه پر از ایده و تلاطم هستم که آیا من میخوام کار خودمو راه بندازم و وارد یه دریای خروشان بشم که تهش معلوم نیست(که تازه اگر روحیم به این بخوره ) یا بشینم مثل یه پسر خوب کارمو بکنم، پروژه بگیرم و وقتهای خالیم رو با دوستان به تفریح و خوشگذارنی بگذرونم؟؟؟؟
پینوشت2: من فقط دغدغه ذهنی خودمو نوشتم و همینجا اعلام میکنم که هیچ چیزی در مورد این زمینه نمیدونم که چه سیاستی پشتش هست و یا علمشو داشته باشم.
خیلی خیلی خوشحال میشم که نظرات شمارو در این رابطه بدونم که قطعا حداقل یکبار اینو دیدید و یا تجربه کردید. چکار کنیم واقعا؟ چرا هیچی راضیمون نمی کنه؟ یا چطور راضی باشیم اما قانع نه؟
مقالهای چیزی هم بود برام بفرستید میخونم.