کتاب “رهبری سر الکس فرگوسن” داستان یک زندگی نیست! درسهایی از زندگی و سالهای حضور آقای فرگوسن در منچستر یونایتد است. مربی که از سال 1986 تا 2013 سکان رهبری یکی از پرطرفدارترین تیمهای دنیا را در اختیار داشت و موفقیتهای بسیار زیادی با این تیم کسب کرد. فرگوسن فوتبالیستی معمولی بود که بارها تصمیم گرفت فوتبال را کنار بگذارد اما دست روزگار سبب شد به مربی بسیار خوبی تبدیل شود. در این کتاب او با صراحت به بسیاری از اشتباهات خود در وادی مربیگری اعتراف میکند و از طرفی درسهای بسیار جذابی در مورد مدیریت و رهبری زندگی کاری و خصوصی خودش به مخاطب میدهد.
بخشهایی از نوشتههای کتاب که از نظر من جالب بود:
زمانی که بردن بخشی از زندگی شود برندگان واقعی سخت تلاش میکنند.
انگیزه، ترکیبی است از اشتیاق برای کار سخت، تحمل عاطفی، قدرت بالای تمرکز و تنفر از شکست
باور داشتن به تواناییهای خودتان یک مسئله است و دادن اعتماد به نفس به دیگران مسئله دیگری
باید سازماندهی خوبی داشته باشید همه چیز را در سر جای خودش قرار دهید تا بتوانید نتیجه خروجی مناسب و قابل قبولی را به دست آورید.
موفقیتهای بلند مدت نیاز به صبر و ساماندهی کامل دارد داشتن الگوی قابل اعتماد برای بازیکنان جوان و اینکه کسی از آنها حمایت کند مانند معجونی معجزهآسا است.
نمیتوان به مدیری فکر کرد که برای مدت زیادی با حکومت وحشت به موفقیت برسد!
به عنوان یک رهبر نیازی ندارید مورد علاقه همه افراد باشید.
تنها زمانی میتوانید با بازیکنان رابطه نزدیک برقرار کنید که دچار مشکل شده باشند.
بهترین روش بالا بردن کارایی بازیکنان نشان دادن وفاداری صادقانه هنگامی است که کل دنیا به دنبال انتقام و مجازات آنها هستند.
بخواهید بهتر از دیگران باشید اما تعادل زندگی خود را همیشه حفظ کنید.
هچکس بازندهها را به خاطر نمیسپارد!
برای من تسلیم تنها زمانی مفهوم پیدا میکند که مرده باشم.
منتقد بودن خیلی راحتتر از متخصص بودن است.
بهتر است به افراد باور و ایمان در مسیر راهشان تزریق کنید.
تصمیمات خود را با اطلاعاتی که در دسترس دارید اتخاذ کنید و دنبال اطلاعاتی که آرزو میکردید داشته باشید نگردید!