Aion
Aion
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

یک موجود آزاردهنده و مخرب جامعه؛)

به نام خدا، مخرب هستم! درحال نگارش این متن:)
یکراست میرم سراغ اصل مطلب ؛)
داستان برمیگرده به حدود 20 ساعت پیش$_$....وقتی غده آزارگری من شروع به تولید هورمونِ آزار های ریز و درشت و اعمال اونا روی دیگران:))))
استارت این قضیه هم با سُر خوردن "پوردلا"ی عزیزم، همکلاسی دست و پاچلفتی مون که روی زمین راست هم پاش پیچ میخوره یا سر میخوره با کله و شست پاش میره تو تخم چشماش? ، روی سن برمیگرده
این پوردلای ما رفت تا جمع عبارت های گویای کسری رو پای تخته توضیح بده:) و چون قوانین فیزیک روی بدن ایشون اعمال نمیشه، مثل کسی که کفش اسکیت پاش هست، قیژی سر خورد و اسباب شادی مارا فراهم اورد?

همونطور که گفتم، شروع نهضت دگر ازاری درمن، با این اتفاق کلید خورد!...در واقع مثل تلنگری بود که منو از خواب غفلت بیدار کرد:/....به خودم نهیب زدم که کجای کاری؟...پاشو و از دریای جهالت برخیز!!!
زنگ بعد، با همیاری غزالهِ ی همیشه پایه:) از روشورِ توی حیاط یکم مایع دست شویی برداشتیم، ریختیم روی پله ها که یه نفر رو شاد کنیم?.....اما خب اینجا شانس با اون یه نفری که نمیدونم کی بود یار بود و معاونهههههه عزیز جاش اومد....گفتیم خب اشکال نداره، صید اول مون دمپاییه عوضش بعدی یه گنده ماهیه که نمیدونم چرا اونروز این بشر تصمیم گرفت بجای اینکه اون بالا مقتدرانه، گله ی گاو های وحشی رو تماشا کنه، اومد پایین و اد پا گذاشت روی اون قسمتی که ما دستِ تبرک بهش کشیده بودیم?

پا گذاشتن همانا و شپلق سر خوردن معاون همانا?...3 تا پله رو سر خورد و خب بخت باهاش یار بود و بجز چند نفر که مث چی میخندیدن، بقیه سرگرم وحشی بازی خودشون بودن:)

این سر خوردن، سر آغاز خرکیف شدن منو غزاله بود و خب رفتیم تو کلاس تا بقیه رو هم مورد لطف و مرحمت قرار بدیم?....نفر اول دینا بود که نشسته بود روی صندلی و به صندلی تاب میداد"عقب جلو میبرد"...منم یه نگاه پر از محبتی انداختم بهش و وقتی رفت جلو، صندلی رو کشیدم که گرومپ?...ساختمون لرزید ازین حرکت?....بعدم طی عملیاتی انتحاری، همه رو انداختیم گردن یه بخت برگشته ای که مامانش اومده بود دنبالش و چند ثانیه پیش کلاس رو ترک کرده بود?

دست آخر، به سکته دادن کل بچه ها اکتفا کردیم و با نوایی رسا داد زدیم: دبیر عربی الان داشتن برگه چاپ میکردن، چون دبیر هنر نیومدن، ایشون میخوان امتحان بگیرن؛)...قطعا اگه دبیر عربی مون در کارنامه اعمالش رفتار های ازین قبیل نداشت کسی باور نمیکرد اما چون میدونستن که همچین ادمی هست، به احترام شهدایی که قرار بود بدن، همه 4 دقیقه سکوت کردن?
وقتی دبیر هنر اومد و نقشه مون لو رفت، چون از قبل پناهندگی دفتر رو برای پر کردن دفتر شورا، داشتیم، کوله بر کول خود نهاده و با توشه ای پر از شادی روانه دفتر شدیم?...باشد که رستگار شویم


فیس 90 درصد بچه های کلاس^__^
فیس 90 درصد بچه های کلاس^__^


همچنین بخوانید:

https://virgool.io/@astrotaku/%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85-%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%AF-je6y274ie9yw



مدرسهخاطراتشیطنتخرابکار های کلاس
ما مهره های شطرنجی هستیم که با خواست خودمون وارد زندگی نشدیم و مجبور به اطاعت از فرمانِ دست هایی از درون تاریکی هستیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید